راز ذهنی که ما را از پیش بازنده میکند: آزمایش درماندگی آموخته شده مارتین سلیگمن
تصور کنید در موقعیتی قرار دارید که بارها تلاش میکنید اما هر بار با شکست مواجه میشوید. بعد از مدتی، حتی اگر راه موفقیت درست مقابل چشمانتان باشد، دیگر تلاشی نمیکنید. چرا؟ پاسخ این پرسش در یکی از تاثیرگذارترین آزمایشهای روانشناسی قرن بیستم نهفته است: آزمایش درماندگی آموخته شده مارتین سلیگمن. این آزمایش نشان داد که چگونه تجربیات منفی میتوانند ذهن ما را طوری برنامهریزی کنند که حتی در شرایطی که میتوانیم موفق شویم، باز هم احساس ناتوانی کنیم. در این مقاله، سفری خواهیم داشت به دنیای ذهن و رفتار انسان، از دل آزمایشهای سلیگمن گرفته تا تأثیرات عمیق این پدیده بر زندگی روزمره. اگر میخواهید بدانید چگونه میتوان از این چرخه معیوب رهایی یافت، ادامه مطلب را از دست ندهید.
- درماندگی آموخته شده چیست؟
- اهمیت مطالعه درماندگی آموخته شده در روانشناسی
- مارتین سلیگمن: پیشگام روانشناسی مثبتگرا
- آزمایش معروف درماندگی آموخته شده مارتین سلیگمن
- مکانیسم درماندگی آموختهشده: چگونه شکل میگیرد؟
- پیامدهای درماندگی آموختهشده در زندگی انسان
- نقدها و دیدگاههای مخالف درباره آزمایش سلیگمن
- چگونه میتوان بر درماندگی آموختهشده غلبه کرد؟
- جمعبندی
درماندگی آموخته شده چیست؟
درماندگی آموخته شده (Learned Helplessness) پدیدهای روانشناختی است که در آن فرد پس از مواجهه مکرر با موقعیتهای ناخوشایند یا شکستهای پیاپی، به این باور میرسد که هیچ کنترلی بر نتیجه امور ندارد. در نتیجه، حتی زمانی که شرایط تغییر میکند و فرصتهایی برای موفقیت یا بهبود وضعیت وجود دارد، فرد دیگر تلاشی برای تغییر نمیکند. این حالت نوعی ناتوانی ذهنی و عاطفی است که نه از نداشتن توانایی واقعی، بلکه از باور به ناتوانی ناشی میشود.
برای مثال، فردی که بارها در امتحانات شکست خورده است، ممکن است به این نتیجه برسد که «من هرگز موفق نمیشوم» و حتی اگر شرایط به نفع او تغییر کند—مانند داشتن معلمی جدید یا منابع آموزشی بهتر—باز هم تلاشی برای موفقیت نخواهد کرد. این باور میتواند در زمینههای مختلفی مانند تحصیل، روابط، شغل و حتی زندگی شخصی تأثیرگذار باشد.
اهمیت مطالعه درماندگی آموخته شده در روانشناسی
درماندگی آموخته شده یکی از مفاهیم بنیادی در درک رفتار انسان در مواجهه با چالشها و شکستهاست. این پدیده نشان میدهد که چگونه تجربیات گذشته میتوانند ذهنیت فرد را شکل دهند و تصمیمگیریهای آینده او را محدود کنند. اهمیت مطالعه این پدیده در روانشناسی از چند جنبه قابل توجه است:
درک ریشههای افسردگی و اضطراب: بسیاری از افراد مبتلا به افسردگی احساس میکنند هیچ کنترلی بر زندگی خود ندارند. درماندگی آموخته شده به روانشناسان کمک میکند تا درک بهتری از چگونگی شکلگیری این احساسات پیدا کنند و درمانهای مؤثرتری ارائه دهند.
تأثیر بر انگیزه و پیشرفت فردی: این پدیده توضیح میدهد چرا برخی افراد پس از تجربه شکستهای مکرر دیگر انگیزهای برای تلاش دوباره ندارند، در حالی که دیگران در شرایط مشابه همچنان امیدوار میمانند. شناخت این موضوع میتواند به معلمان، مربیان و والدین کمک کند تا رویکردهای مناسبی برای افزایش انگیزه و اعتماد به نفس در افراد اتخاذ کنند.
کاربرد در محیطهای آموزشی و شغلی: در محیطهای آموزشی، درک درماندگی آموخته شده میتواند به طراحی برنامههای درسی و شیوههای تدریس مؤثرتر کمک کند. همچنین در محیطهای کاری، این دانش میتواند به بهبود مدیریت منابع انسانی و ارتقای بهرهوری کارکنان منجر شود.
ارتباط با نظریههای روانشناسی مثبتگرا: مارتین سلیگمن، که مفهوم درماندگی آموخته شده را مطرح کرد، بعدها پیشگام روانشناسی مثبتگرا شد. او نشان داد که با آموزش خوشبینی و تقویت ذهنیت رشد، میتوان اثرات منفی درماندگی آموخته شده را کاهش داد.
در نهایت، مطالعه درماندگی آموخته شده نهتنها به ما کمک میکند تا درک عمیقتری از مشکلات روانشناختی پیدا کنیم، بلکه راهکارهایی برای توانمندسازی افراد در مواجهه با چالشهای زندگی ارائه میدهد.
مارتین سلیگمن: پیشگام روانشناسی مثبتگرا
نگاهی کوتاه به زندگی و دستاوردهای سلیگمن
مارتین سلیگمن (Martin E. P. Seligman) یکی از تأثیرگذارترین روانشناسان معاصر است که بهعنوان بنیانگذار روانشناسی مثبتگرا شناخته میشود. او در سال ۱۹۴۲ در نیویورک به دنیا آمد و تحصیلات خود را در رشته روانشناسی در دانشگاه پرینستون آغاز کرد. سپس در مقطع دکترا از دانشگاه پنسیلوانیا فارغالتحصیل شد، جایی که بعدها بهعنوان استاد روانشناسی فعالیت کرد.
سلیگمن در طول زندگی حرفهای خود، تحقیقات گستردهای در زمینههای افسردگی، درماندگی آموخته شده، خوشبینی، تابآوری و رفاه روانشناختی انجام داده است. او نویسنده چندین کتاب پرفروش از جمله «یادگیری خوشبینی» (Learned Optimism) و «شکوفایی» (Flourish) است که تأثیر عمیقی بر رویکردهای روانشناسی مدرن داشتهاند.
یکی از بزرگترین دستاوردهای سلیگمن، توسعه نظریه روانشناسی مثبتگرا (Positive Psychology) است. این رویکرد تمرکز خود را از بررسی اختلالات روانی به مطالعه ویژگیهای مثبت انسان مانند خوشبینی، امید، معنا و شادی تغییر داد. او معتقد بود که روانشناسی نباید فقط بر درمان بیماریهای روانی متمرکز باشد، بلکه باید به توانمندسازی افراد برای رسیدن به زندگی پربار و رضایتبخش نیز توجه کند.
چگونه سلیگمن به مفهوم درماندگی آموخته شده رسید؟
ایده درماندگی آموخته شده به یکی از آزمایشهای ابتدایی سلیگمن در دهه ۱۹۶۰ بازمیگردد. در آن زمان، او بههمراه همکارش استیو مایر (Steven Maier) آزمایشی روی سگها انجام داد تا تأثیر تجربیات منفی بر رفتار آنها را بررسی کند.
در این آزمایش، سگها در سه گروه تقسیم شدند:
- گروه اول: سگهایی که میتوانستند با فشار دادن یک اهرم از شوک الکتریکی خلاص شوند.
- گروه دوم: سگهایی که در معرض شوک الکتریکی قرار میگرفتند اما هیچ کنترلی برای توقف آن نداشتند.
- گروه سوم: سگهایی که هیچ شوکی دریافت نمیکردند (گروه کنترل).
نتیجه آزمایش شگفتانگیز بود. سگهای گروه دوم، پس از تجربه چندین شوک بدون امکان کنترل، یاد گرفتند که هیچ اقدامی نمیتواند به آنها کمک کند. حتی زمانی که در مرحله بعدی آزمایش فرصت داشتند با یک حرکت ساده از موقعیت ناخوشایند فرار کنند، این کار را انجام نمیدادند. در مقابل، سگهای گروه اول بهراحتی راه فرار را پیدا میکردند زیرا قبلاً تجربه کنترل اوضاع را داشتند.
این یافتهها سلیگمن را به کشف پدیدهای جدید هدایت کرد: درماندگی آموخته شده. او دریافت که موجودات زنده میتوانند بر اساس تجربیات گذشته خود، به این باور برسند که بیدفاع و ناتوان هستند، حتی زمانی که شرایط تغییر کرده و امکان موفقیت وجود دارد.
بعدها سلیگمن این نظریه را از آزمایشهای حیوانی به دنیای انسانها گسترش داد. او نشان داد که افراد نیز میتوانند در مواجهه با شکستهای مداوم یا شرایط دشواری که کنترلی بر آن ندارند، دچار درماندگی آموخته شده شوند. این حالت میتواند منجر به افسردگی، کاهش انگیزه و حتی مشکلات جسمی شود.
اما مسیر فکری سلیگمن در همین نقطه متوقف نشد. او در ادامه تحقیقاتش به این نتیجه رسید که همانطور که افراد میتوانند درماندگی را بیاموزند، میتوانند خوشبینی، تابآوری و امید را نیز بیاموزند. این کشف، پایههای روانشناسی مثبتگرا را شکل داد و تأثیر بزرگی بر روشهای درمانی و برنامههای آموزشی در سراسر جهان گذاشت.
در نهایت، داستان مارتین سلیگمن نشان میدهد که چگونه یک آزمایش ساده میتواند به درکی عمیقتر از ذهن انسان و مسیرهایی برای رشد و شکوفایی او منجر شود.
آزمایش معروف درماندگی آموخته شده مارتین سلیگمن
آزمایش درماندگی آموخته شده یکی از تأثیرگذارترین مطالعات در تاریخ روانشناسی است که توسط مارتین سلیگمن و استیو مایر در دهه ۱۹۶۰ انجام شد. این آزمایش نهتنها یک مفهوم جدید در روانشناسی معرفی کرد، بلکه درک ما را از چگونگی شکلگیری افسردگی، اضطراب و رفتارهای ناکارآمد در انسانها تغییر داد. در ادامه، به شرح دقیق طراحی این آزمایش، اهداف اصلی آن و نتایج بهدستآمده میپردازیم.
شرح دقیق طراحی آزمایش روی سگها
این آزمایش در دو مرحله اصلی انجام شد: مرحله شرطیسازی (یادگیری) و مرحله آزمون (ارزیابی واکنشها).
مرحله اول: شرطیسازی سگها
در این مرحله، سگها به سه گروه تقسیم شدند:
گروه کنترل (سگهای آزاد):
این سگها در معرض هیچ شوک الکتریکی قرار نگرفتند. آنها فقط در قفس قرار داده شدند تا وضعیت طبیعیشان برای مقایسه با گروههای دیگر ثبت شود.گروه دارای کنترل (سگهای دارای دکمه فرار):
این سگها در جعبههایی قرار داده شدند که در کف آنها شوک الکتریکی خفیف وارد میشد. اما یک تفاوت مهم وجود داشت: این سگها میتوانستند با فشار دادن یک اهرم یا دکمه، شوک را متوقف کنند. بهعبارت دیگر، آنها یاد گرفتند که یک رفتار خاص (فشار دادن اهرم) میتواند شرایط ناخوشایند را پایان دهد.گروه بیکنترل (سگهای بدون امکان فرار):
این سگها نیز همان شوک الکتریکی را دریافت کردند، اما هیچ کنترلی بر پایان آن نداشتند. شوکها بهطور تصادفی متوقف میشدند، بدون اینکه سگها بتوانند کاری برای تغییر این وضعیت انجام دهند. در واقع، هر رفتاری که انجام میدادند، بیتأثیر بود. این تجربه منجر به شکلگیری احساسی از ناتوانی و بیاختیاری در این سگها شد.
اهداف اصلی آزمایش: چه چیزی باید کشف میشد؟
هدف اصلی سلیگمن و تیمش این بود که بفهمند تجربه عدم کنترل بر موقعیتهای ناخوشایند چگونه بر رفتار آینده تأثیر میگذارد. آنها میخواستند بررسی کنند که:
- آیا حیوانات پس از تجربههای منفی مداوم، دچار نوعی “تسلیم” ذهنی میشوند؟
- آیا این تسلیمشدگی حتی زمانی که شرایط تغییر میکند و راهی برای فرار وجود دارد، ادامه مییابد؟
- چگونه میتوان این الگوی رفتاری را به درک بهتر مشکلات روانشناختی انسانها مانند افسردگی و اضطراب تعمیم داد؟
سلیگمن معتقد بود که احساس ناتوانی و عدم کنترل میتواند در انسانها نیز منجر به رفتارهای مشابه شود، بهطوریکه افراد حتی در مواجهه با فرصتهای جدید برای موفقیت، دست به هیچ تلاشی نمیزنند.
مرحله دوم: آزمون درماندگی آموخته شده
پس از پایان مرحله اول، همه سگها (از هر سه گروه) در یک محیط جدید به نام «جعبه فرار» قرار داده شدند. این جعبه از دو بخش تشکیل شده بود که توسط یک مانع کمارتفاع از هم جدا میشد. شوک الکتریکی دوباره از کف جعبه اعمال میشد، اما این بار سگها میتوانستند بهراحتی با پریدن از روی مانع، از منطقه شوکدار به منطقه امن بروند.
نتایج حیرتانگیز بود:
- سگهای گروه کنترل و گروه دارای کنترل: این سگها بهسرعت یاد گرفتند که با یک پرش ساده میتوانند از شوک فرار کنند. تجربه قبلی آنها در کنترل شرایط به آنها اعتمادبهنفس داده بود تا راههای جدید را امتحان کنند.
- سگهای گروه بیکنترل: این سگها حتی تلاش هم نمیکردند. آنها روی زمین میخوابیدند، ناله میکردند و شوک را بدون هیچ مقاومتی تحمل میکردند. این رفتار نشان میداد که آنها یاد گرفته بودند که تلاش فایدهای ندارد، حتی زمانی که بهراحتی میتوانستند از موقعیت فرار کنند.
نتایج اولیه و مشاهدات سلیگمن و تیمش
نتایج این آزمایش نشان داد که درماندگی میتواند یک رفتار آموختهشده باشد. سگهای گروه بیکنترل به این نتیجه رسیده بودند که هیچ اقدامی نمیتواند شرایط ناخوشایند را تغییر دهد، حتی زمانی که شرایط تغییر کرده بود و امکان فرار وجود داشت.
مشاهدات کلیدی:
- یادگیری ناتوانی: درماندگی نهتنها ناشی از یک وضعیت واقعی ناتوانی است، بلکه میتواند به یک باور ذهنی تبدیل شود.
- تأثیر تجربیات گذشته: تجربیات شکست مداوم میتوانند ذهن فرد را شرطی کنند تا در مواجهه با چالشهای جدید نیز از تلاش دست بکشد.
- شباهت با افسردگی انسانی: رفتار سگها شباهت زیادی به نشانههای افسردگی در انسان داشت، مانند فقدان انگیزه، کاهش انرژی، و پذیرش منفعلانه شرایط دشوار.
این آزمایش پایهگذار مفهوم «درماندگی آموخته شده» در روانشناسی شد. سلیگمن و تیمش نشان دادند که:
- احساس ناتوانی میتواند آموخته شود و در ذهن ماندگار شود.
- درماندگی آموخته شده میتواند بر رفتار آینده افراد تأثیر بگذارد، حتی زمانی که شرایط تغییر میکند.
- این پدیده نهتنها در حیوانات، بلکه در انسانها نیز دیده میشود و میتواند در افسردگی، اضطراب، و مشکلات انگیزشی نقش داشته باشد.
این کشف راه را برای تحقیقات گسترده در زمینه روانشناسی بالینی و توسعه رویکردهای درمانی جدید باز کرد. سلیگمن بعدها از این یافتهها برای توسعه نظریه روانشناسی مثبتگرا استفاده کرد و نشان داد که خوشبینی و تابآوری نیز میتوانند همانقدر که درماندگی آموخته میشود، یادگرفته شوند.
مکانیسم درماندگی آموختهشده: چگونه شکل میگیرد؟
درماندگی آموختهشده یک فرآیند روانشناختی پیچیده است که طی آن افراد (یا حیوانات) به این باور میرسند که تلاشهایشان هیچ تأثیری بر نتایج محیطی ندارد. این باور میتواند رفتار، احساسات و افکار فرد را تحت تأثیر قرار دهد و او را به سمت پذیرش منفعلانه شرایط دشوار سوق دهد. در ادامه، به بررسی عوامل کلیدی در شکلگیری این پدیده میپردازیم:
نقش تجربیات منفی مداوم در ایجاد درماندگی
تجربیات منفی پیدرپی یکی از اصلیترین محرکهای ایجاد درماندگی آموختهشده هستند. این تجربیات معمولاً شامل موقعیتهایی میشوند که فرد:
- تلاش میکند اما شکست میخورد: زمانی که فرد بارها و بارها برای تغییر یک وضعیت تلاش میکند اما نتیجهای نمیگیرد، به تدریج این تصور در او شکل میگیرد که تلاشهایش بیفایده است.
- کنترلی بر نتیجه ندارد: اگر فرد در موقعیتهایی قرار گیرد که نتیجه اتفاقات کاملاً خارج از کنترل او باشد (مانند بیماریهای مزمن یا محیطهای کاری سمی)، این تجربه میتواند احساس ناتوانی را تقویت کند.
- تکرار شکست در زمینههای مختلف: گاهی این احساس ناتوانی از یک موقعیت خاص فراتر میرود و به سایر حوزههای زندگی نیز تعمیم مییابد. به این پدیده «تعمیم درماندگی» گفته میشود.
بهعنوان مثال، دانشآموزی که بارها در امتحانات ریاضی شکست خورده است، ممکن است به این نتیجه برسد که «من هرگز نمیتوانم ریاضی را یاد بگیرم.» حتی اگر معلم روشهای جدیدی برای آموزش ارائه دهد، این دانشآموز به دلیل تجربیات منفی قبلی، انگیزهای برای تلاش دوباره نخواهد داشت.
فرآیندهای ذهنی و عاطفی دخیل در این پدیده
شکلگیری درماندگی آموختهشده صرفاً نتیجه تجربیات بیرونی نیست، بلکه فرآیندهای درونی ذهن و احساسات فرد نیز نقش مهمی در این میان دارند. این فرآیندها شامل موارد زیر میشوند:
ادراک کنترل (Perception of Control):
یکی از کلیدهای اصلی درماندگی آموختهشده، ادراک فرد از میزان کنترلی است که بر محیط خود دارد. حتی اگر فرد واقعاً بتواند تغییری ایجاد کند، اگر باور داشته باشد که کنترلی ندارد، دچار درماندگی میشود. این موضوع نشان میدهد که تجربه ذهنی از کنترل مهمتر از کنترل واقعی است.سوگیریهای شناختی (Cognitive Biases):
افراد دارای درماندگی آموختهشده معمولاً دچار خطاهای شناختی میشوند، مانند:- تفکر همه یا هیچ: «یا کاملاً موفق میشوم یا شکست میخورم.»
- تعمیم افراطی: «من یک بار شکست خوردم، پس همیشه شکست خواهم خورد.»
- نادیده گرفتن موفقیتها: «موفقیتهای کوچک من شانسی بودهاند و ارزش توجه ندارند.»
پاسخهای عاطفی (Emotional Responses):
درماندگی آموختهشده اغلب با احساسات منفی عمیق همراه است:- ناامیدی: فرد باور دارد که هیچ چیز تغییر نخواهد کرد.
- افسردگی: احساس غمگینی مزمن و کاهش انرژی.
- اضطراب: نگرانی از اینکه حتی تلاشهای آینده نیز بینتیجه خواهند بود.
تضعیف انگیزه (Motivational Deficits):
فرد به دلیل باور به بیفایده بودن تلاش، انگیزه خود را برای شروع یا ادامه کارهای جدید از دست میدهد. این موضوع میتواند یک چرخه معیوب ایجاد کند:
شکست → کاهش تلاش → شکست بیشتر → درماندگی عمیقتر.
تأثیر باورهای فردی بر یادگیری ناتوانی
باورهای فردی نقش حیاتی در فرآیند درماندگی آموختهشده دارند. سلیگمن بعداً نظریه خود را گسترش داد و نشان داد که نحوه تفسیر افراد از شکستها و چالشها میتواند تعیینکننده میزان آسیبپذیری آنها در برابر این پدیده باشد.
سبک تبیینی (Explanatory Style):
سلیگمن مفهوم «سبک تبیینی» را برای توضیح تفاوتهای فردی در واکنش به شکست معرفی کرد. این سبک نشان میدهد که افراد چگونه موفقیتها و شکستهای خود را توضیح میدهند. سبک تبیینی میتواند در سه بُعد تعریف شود:- درونی در مقابل بیرونی: آیا فرد شکست را به دلایل درونی (ناتوانیهای شخصی) یا بیرونی (شرایط محیطی) نسبت میدهد؟
- پایدار در مقابل ناپایدار: آیا فرد فکر میکند که این شرایط دائمی است یا موقتی؟
- کلی در مقابل خاص: آیا فرد باور دارد که این شکست تنها در یک حوزه خاص اتفاق افتاده یا در همه زمینههای زندگی تأثیر دارد؟
افراد با سبک تبیینی بدبینانه، شکستهای خود را به دلایل درونی، پایدار و کلی نسبت میدهند، که این موضوع آنها را در برابر درماندگی آموختهشده آسیبپذیرتر میکند. در مقابل، افراد با سبک تبیینی خوشبینانه میتوانند شکستها را موقتی و محدود به یک زمینه خاص ببینند، که این امر از آنها در برابر درماندگی محافظت میکند.
باورهای بنیادی (Core Beliefs):
باورهای عمیقتری که فرد درباره خودش، دیگران و جهان دارد، میتوانند به شکلگیری درماندگی کمک کنند. برای مثال:- «من آدم بیعرضهای هستم.»
- «دنیا جای بیرحمی است و هیچکس نمیتواند کمکم کند.»
- «تلاش کردن بیفایده است چون هیچ چیز تغییر نمیکند.»
این باورهای بنیادی معمولاً در کودکی یا از طریق تجربیات زندگی شکل میگیرند و میتوانند سالها در ناخودآگاه فرد باقی بمانند.
نقش محیط اجتماعی:
محیط خانوادگی، مدرسه و جامعه نیز میتوانند در شکلگیری یا پیشگیری از درماندگی آموختهشده تأثیرگذار باشند. برای مثال:- والدینی که بیش از حد کنترلگر هستند و به کودک اجازه نمیدهند خودش مشکلات را حل کند، ممکن است باعث شوند کودک احساس ناتوانی کند.
- معلمانی که فقط روی شکستها تمرکز میکنند و از بازخوردهای منفی استفاده میکنند، میتوانند اعتمادبهنفس دانشآموز را تضعیف کنند.
چرخه درماندگی آموختهشده: یک فرآیند خودتقویتکننده
درماندگی آموختهشده اغلب به شکل یک چرخه معیوب عمل میکند:
- تجربه شکست یا موقعیت غیرقابلکنترل
- شکلگیری باور ناتوانی و بیتأثیری تلاش
- کاهش انگیزه و اجتناب از تلاشهای جدید
- تجربه شکستهای بیشتر به دلیل عدم تلاش
- تأیید مجدد باور ناتوانی و تعمیق درماندگی
خروج از این چرخه نیازمند مداخله در یکی از این مراحل است، مانند تغییر باورهای ناکارآمد، ارائه تجربیات موفقیت کنترلشده، یا حمایت عاطفی از سوی اطرافیان.
درماندگی آموختهشده صرفاً یک واکنش ساده به شکست نیست، بلکه نتیجه تعامل پیچیده بین تجربیات منفی، فرآیندهای ذهنی و عاطفی، و باورهای فردی است. درک این مکانیسمها میتواند به ما کمک کند تا نهتنها ریشههای مشکلات روانشناختی مانند افسردگی را بهتر بشناسیم، بلکه راهکارهای مؤثرتری برای پیشگیری و درمان آنها ارائه دهیم.
پیامدهای درماندگی آموختهشده در زندگی انسان
درماندگی آموختهشده تنها یک مفهوم نظری در روانشناسی نیست، بلکه پدیدهای است که میتواند تأثیرات عمیقی بر جنبههای مختلف زندگی فردی و اجتماعی بگذارد. این تأثیرات میتوانند از کاهش انگیزههای تحصیلی و شغلی گرفته تا ایجاد اختلالات روانشناختی مانند افسردگی و اضطراب گسترده باشند. در ادامه به بررسی پیامدهای اصلی این پدیده میپردازیم:
تأثیر بر انگیزه و عملکرد تحصیلی
درماندگی آموختهشده میتواند یک مانع جدی برای پیشرفت تحصیلی افراد باشد. زمانی که دانشآموز یا دانشجویی به این باور میرسد که تلاشهایش بیفایده است، انگیزه او برای یادگیری کاهش مییابد و این موضوع میتواند چرخهای از شکستهای پیدرپی ایجاد کند.
کاهش انگیزه درونی:
انگیزه درونی به معنای علاقه و اشتیاقی است که فرد به خاطر خودش و بدون نیاز به پاداشهای بیرونی برای یادگیری یا انجام کاری دارد. درماندگی آموختهشده این انگیزه را به شدت تضعیف میکند زیرا فرد معتقد است که حتی اگر تلاش کند، موفقیتی در کار نخواهد بود. برای مثال:- دانشآموزی که بارها در ریاضی شکست خورده، دیگر تمایلی به حل تمرینهای جدید ندارد زیرا فکر میکند «من هیچوقت ریاضی را یاد نمیگیرم.»
- این دانشآموز حتی اگر معلم روش تدریس خود را تغییر دهد، باز هم ممکن است پیشرفتی نکند چون باور به ناتوانی در او ریشه دوانده است.
افت عملکرد تحصیلی:
کاهش انگیزه مستقیماً بر عملکرد تحصیلی تأثیر میگذارد. فردی که دیگر تلاشی برای یادگیری نمیکند، بهطور طبیعی نتایج ضعیفتری کسب خواهد کرد. این نتایج ضعیف نیز دوباره به باور درماندگی دامن میزنند و چرخهای معیوب ایجاد میکنند:
شکست → کاهش تلاش → شکست بیشتر → درماندگی عمیقترترس از شکست و اجتناب از چالشها:
درماندگی آموختهشده باعث میشود فرد از موقعیتهای جدید که نیازمند تلاش هستند، اجتناب کند. او ترجیح میدهد در «منطقه امن» خود باقی بماند تا دوباره شکست نخورد. این اجتناب میتواند فرصتهای رشد و یادگیری را محدود کند.تأثیر بر خلاقیت و حل مسئله:
فردی که دچار درماندگی آموختهشده شده است، معمولاً خلاقیت کمتری در مواجهه با چالشها از خود نشان میدهد. او حتی به راهحلهای جدید فکر نمیکند زیرا از قبل باور دارد که هیچ راهی برای موفقیت وجود ندارد.
نقش درماندگی آموختهشده در افسردگی و اضطراب
یکی از مهمترین پیامدهای درماندگی آموختهشده، تأثیر آن بر سلامت روانی افراد است. این پدیده میتواند نقش محوری در بروز یا تشدید اختلالاتی مانند افسردگی و اضطراب داشته باشد.
درماندگی آموختهشده بهعنوان عامل خطر برای افسردگی:
سلیگمن در تحقیقات خود نشان داد که درماندگی آموختهشده میتواند زمینهساز افسردگی باشد. فردی که احساس میکند کنترل هیچ بخشی از زندگیاش را در دست ندارد، دچار احساس بیارزشی، ناامیدی و غم عمیق میشود. این حالتها دقیقاً از ویژگیهای اصلی افسردگی هستند.- ناامیدی: فرد به این نتیجه میرسد که هیچ تلاشی نمیتواند وضعیت را تغییر دهد.
- بیارزشی: باور به اینکه «من بیفایده هستم» یا «هیچچیزی نمیتوانم تغییر دهم.»
- کاهش انرژی: عدم انگیزه برای انجام کارهای روزمره حتی فعالیتهای ساده.
ایجاد و تشدید اضطراب:
اگرچه درماندگی آموختهشده بیشتر با افسردگی مرتبط است، اما میتواند باعث افزایش اضطراب نیز شود. فردی که بارها در کنترل موقعیتهای استرسزا ناکام بوده است، به تدریج در برابر چالشهای جدید دچار ترس و نگرانی بیش از حد میشود. این اضطراب میتواند خود را به شکلهای مختلفی نشان دهد:- اضطراب عملکرد: ترس از شکست در امتحانات، ارائههای کلاسی یا موقعیتهای شغلی.
- اجتناب از موقعیتهای اضطرابآور: فرد از موقعیتهایی که نیاز به تصمیمگیری یا مواجهه با چالش دارند، دوری میکند.
افکار منفی و سوگیریهای شناختی:
درماندگی آموختهشده باعث میشود فرد دنیا را از لنز منفیتری ببیند. او شکستهای کوچک را بزرگنمایی میکند و موفقیتهایش را نادیده میگیرد. این الگوهای فکری منفی میتوانند بهتدریج به افسردگی یا اضطراب مزمن منجر شوند.
چگونه این پدیده میتواند روابط فردی و اجتماعی را تحت تأثیر قرار دهد؟
درماندگی آموختهشده نهتنها بر ذهن و احساسات فرد تأثیر میگذارد، بلکه میتواند روابط او با دیگران را نیز مختل کند. این تأثیرات میتوانند در خانواده، دوستیها، محیط کار و حتی تعاملات اجتماعی گستردهتر ظاهر شوند.
کاهش اعتمادبهنفس در روابط:
فردی که احساس ناتوانی میکند، معمولاً اعتمادبهنفس کمتری در تعاملات اجتماعی دارد. او ممکن است فکر کند که نمیتواند رابطه خوبی برقرار کند یا نمیتواند نظر دیگران را جلب کند. این موضوع میتواند باعث شود که:- از برقراری روابط جدید اجتناب کند.
- در روابط فعلی احساس ضعف کند و نتواند نیازهای خود را بیان کند.
ایجاد وابستگی ناسالم یا انزوا:
برخی افراد دچار درماندگی آموختهشده ممکن است به شدت به دیگران وابسته شوند زیرا باور دارند که خودشان نمیتوانند از پس مشکلات برآیند. در مقابل، گروهی دیگر ممکن است کاملاً منزوی شوند زیرا احساس میکنند حضورشان در روابط بیفایده است.تأثیر منفی بر تعارضات بینفردی:
درماندگی آموختهشده میتواند توانایی فرد را برای حل تعارضات کاهش دهد. او ممکن است در مواجهه با مشکلات رابطهای، بهجای تلاش برای حل مسئله، تسلیم شود یا از مواجهه اجتناب کند. این موضوع میتواند مشکلات حلنشده را در روابط عمیقتر کند.انتقال احساس درماندگی به دیگران:
رفتارهای فرد دچار درماندگی میتواند بر اطرافیان نیز تأثیر بگذارد. بهویژه در محیطهای خانوادگی یا کاری، این احساس میتواند بهصورت ناخودآگاه به دیگران منتقل شود. به این پدیده گاهی «درماندگی جمعی» گفته میشود. برای مثال:- در یک تیم کاری، اگر رهبر تیم دچار درماندگی آموختهشده باشد، ممکن است انگیزه کل تیم کاهش یابد.
- در خانواده، والدینی که احساس ناتوانی دارند، ممکن است این الگو را به فرزندان خود منتقل کنند.
درماندگی آموختهشده پدیدهای است که میتواند بهطور عمیق بر انگیزه، عملکرد تحصیلی، سلامت روانی و روابط اجتماعی فرد تأثیر بگذارد. این پدیده میتواند زمینهساز مشکلاتی مانند افسردگی، اضطراب، کاهش اعتمادبهنفس، و حتی تخریب روابط خانوادگی و شغلی شود. شناخت پیامدهای آن اولین گام برای پیشگیری و مقابله با اثرات منفی آن در زندگی روزمره است.
نقدها و دیدگاههای مخالف درباره آزمایش سلیگمن
آزمایش درماندگی آموختهشده که توسط مارتین سلیگمن در دهه ۱۹۶۰ انجام شد، نقطه عطفی در روانشناسی بود و تأثیر زیادی بر درک ما از نقش کنترلپذیری در رفتار انسانها داشت. اما این آزمایش مانند بسیاری از تحقیقات روانشناختی کلاسیک، با نقدهای جدی از جنبههای اخلاقی و علمی مواجه شده است. در ادامه به دو محور اصلی این نقدها میپردازیم:
ملاحظات اخلاقی در آزمایشهای روانشناختی روی حیوانات
یکی از برجستهترین نقدهایی که به آزمایش سلیگمن وارد شده، مربوط به نحوه انجام آن روی حیوانات، بهویژه سگها است. در این آزمایش، سگها در معرض شوکهای الکتریکی قرار گرفتند که نمیتوانستند از آنها فرار کنند. این شرایط باعث ایجاد نشانههایی از درماندگی شدید در حیوانات شد.
ایجاد رنج و درد غیرضروری:
در این آزمایش، حیوانات به طور مکرر در معرض شوکهای دردناک قرار میگرفتند، بدون اینکه راه فراری داشته باشند. این موضوع باعث ایجاد استرس، ترس و درماندگی عمیق در آنها شد. بسیاری از منتقدان معتقدند که ایجاد چنین رنجی برای حیوانات به دلایل علمی، از نظر اخلاقی غیرقابل توجیه است.- حیوانات توانایی درک درد دارند: شواهد علمی نشان میدهد که حیوانات احساس درد و استرس را مشابه انسانها تجربه میکنند. بنابراین، وارد کردن درد به آنها تنها برای اثبات یک فرضیه علمی، از نظر اخلاقی مشکلساز است.
نبود معیارهای اخلاقی مدرن:
در زمان انجام این آزمایش، استانداردهای اخلاقی سختگیرانهای که امروزه در تحقیقات روانشناختی اعمال میشود، وجود نداشت. امروزه هر نوع تحقیق روی حیوانات باید توسط کمیتههای اخلاقی بازبینی شود تا از حداقل رنج و درد برای حیوانات اطمینان حاصل شود. اگر آزمایش سلیگمن امروز انجام میشد، احتمالاً تأییدیه اخلاقی دریافت نمیکرد.بحث درباره جایگزینهای انسانیتر:
بسیاری از منتقدان معتقدند که میتوانست راههای انسانیتری برای مطالعه پدیده درماندگی آموختهشده پیدا کرد، مانند:- استفاده از مدلهای رایانهای برای شبیهسازی رفتار.
- انجام آزمایشهای غیرتهاجمی روی انسانها با رعایت کامل اصول اخلاقی.
این انتقادها باعث شد در دهههای بعد، قوانین سختگیرانهتری برای آزمایشهای حیوانی وضع شود.
تأثیرات بلندمدت بر حیوانات:
برخی از سگهایی که در آزمایش شرکت داشتند، حتی پس از پایان آزمایش نیز رفتارهای درماندگی نشان میدادند. این موضوع نشان میدهد که تأثیرات آزمایش فقط موقت نبوده و میتواند باعث آسیبهای روانی طولانیمدت در حیوانات شود.
آیا نتایج آزمایش به طور کامل به انسانها قابل تعمیم است؟
یکی دیگر از نقدهای مهم به آزمایش سلیگمن این است که آیا نتایج بهدستآمده از رفتار حیوانات (در این مورد سگها) میتواند بهطور کامل به رفتار انسانها تعمیم داده شود یا خیر.
تفاوتهای پیچیده شناختی میان انسان و حیوان:
انسانها دارای تواناییهای شناختی پیشرفتهای مانند تفکر انتقادی، خودآگاهی، زبان و تحلیل موقعیتهای پیچیده هستند. در حالی که حیوانات از این تواناییها برخوردار نیستند یا در سطح بسیار ابتدایی دارند. این تفاوتها باعث میشود که فرآیند درماندگی در انسان پیچیدهتر باشد:- نقش افکار و باورها: در انسانها، باورهای منفی درباره خود، آینده و جهان میتوانند درماندگی را تقویت کنند. این در حالی است که حیوانات چنین فرآیندهای شناختی پیچیدهای ندارند.
- تجربههای گذشته و امید به آینده: انسانها میتوانند از تجربیات گذشته درس بگیرند و امید به تغییر شرایط در آینده داشته باشند، در حالی که حیوانات عمدتاً واکنشهای آنی به محیط نشان میدهند.
عوامل اجتماعی و فرهنگی:
رفتار انسانها بهشدت تحت تأثیر عوامل اجتماعی و فرهنگی قرار دارد. حمایت اجتماعی، هویت فردی، ارزشهای فرهنگی و حتی سیاستهای اجتماعی میتوانند بر احساس کنترل یا درماندگی تأثیر بگذارند. این عوامل در آزمایشهای حیوانی وجود ندارند و همین موضوع تعمیم نتایج را دشوار میکند.تفاوت در پاسخ به موقعیتهای کنترلناپذیر:
در آزمایش سلیگمن، سگها پس از مدتی حتی زمانی که میتوانستند از شوک فرار کنند، هیچ تلاشی نمیکردند. اما در انسانها، پاسخ به موقعیتهای کنترلناپذیر همیشه به این شکل نیست. بسیاری از افراد حتی پس از شکستهای مکرر، همچنان تلاش میکنند یا به دنبال راهحلهای جدید میگردند. این تفاوت میتواند به عوامل شخصیتی، مهارتهای مقابلهای، و تجربیات قبلی مرتبط باشد.تأکید بیش از حد بر نقش کنترل:
برخی از منتقدان معتقدند که نظریه درماندگی آموختهشده بیش از حد بر نقش کنترلپذیری تأکید دارد و سایر عوامل مهم مانند ویژگیهای شخصیتی، میزان انعطافپذیری ذهنی و سبکهای مقابلهای را نادیده میگیرد. به عنوان مثال:- برخی افراد حتی در شرایط بسیار دشوار و غیرقابلکنترل نیز تسلیم نمیشوند.
- نظریههای جدیدتر روانشناسی مثبتگرا، مانند نظریه تابآوری (Resilience)، نشان میدهند که افراد میتوانند توانایی مقابله با چالشها را تقویت کنند.
پیشرفتهای جدید در روانشناسی شناختی:
پس از سلیگمن، نظریههای جدیدی در روانشناسی ظهور کردند که نشان میدهند درماندگی آموختهشده تنها نتیجه فقدان کنترل نیست، بلکه میتواند ناشی از تفکر منفی، سوگیریهای شناختی، یا مشکلات در تنظیم هیجانی نیز باشد. این پیشرفتها نشان میدهند که پدیده درماندگی پیچیدهتر از آن چیزی است که آزمایشهای اولیه سلیگمن پیشنهاد میکردند.
آزمایش سلیگمن علیرغم تأثیر بزرگی که بر روانشناسی داشت، هم از نظر اخلاقی و هم از نظر علمی با چالشهای زیادی روبهرو شد. از یکسو، وارد کردن رنج به حیوانات بدون در نظر گرفتن اصول اخلاقی امروز، مورد انتقاد قرار گرفته است. از سوی دیگر، محدودیتهای علمی آزمایش در تعمیم کامل نتایج به رفتار انسانی برجسته شدهاند. این نقدها باعث شدند که هم استانداردهای اخلاقی تحقیقات بهبود یابند و هم نظریههای جدیدی برای توضیح بهتر پدیده درماندگی توسعه پیدا کنند.
چگونه میتوان بر درماندگی آموختهشده غلبه کرد؟
درماندگی آموختهشده حالتی روانشناختی است که در آن فرد باور میکند هیچ کنترلی بر شرایط دشوار یا ناکامیهایش ندارد، حتی زمانی که میتواند تغییر ایجاد کند. این وضعیت میتواند به افسردگی، اضطراب، کاهش انگیزه و ناتوانی در تصمیمگیری منجر شود. خوشبختانه، این حالت قابل درمان و تغییر است. در ادامه، به راهکارهایی برای غلبه بر درماندگی آموختهشده میپردازیم.
راهکارهای تقویت ذهنیت رشد و امید
ذهنیت رشد (Growth Mindset) مفهومی است که توسط کارول دوِک معرفی شده و بر این باور استوار است که تواناییها و مهارتهای فردی میتوانند از طریق تلاش، یادگیری و تجربه بهبود یابند. این طرز فکر میتواند نقش کلیدی در غلبه بر درماندگی آموختهشده داشته باشد.
تغییر باورهای محدودکننده:
افراد مبتلا به درماندگی آموختهشده معمولاً جملاتی مانند «من نمیتوانم»، «هیچ چیز تغییر نمیکند» یا «تلاش فایدهای ندارد» را در ذهن خود تکرار میکنند.- راهکار: شناسایی این باورهای منفی و جایگزینی آنها با جملات مثبتتر مثل «میتوانم یاد بگیرم»، «تغییر زمان میبرد اما ممکن است» و «هر اشتباه فرصتی برای یادگیری است».
تمرکز بر پیشرفتهای کوچک:
یکی از راههای بازسازی حس کنترل، تمرکز بر موفقیتهای کوچک است.- راهکار: تعیین اهداف کوچک و قابل دستیابی که بتوان بهتدریج آنها را تحقق بخشید. حتی انجام کارهای ساده مانند مرتب کردن میز کار یا پیادهروی کوتاه میتواند به افزایش اعتمادبهنفس کمک کند.
تقویت گفتوگوی درونی مثبت:
نحوه صحبت با خود تأثیر زیادی بر احساسات و رفتار دارد. افراد درمانده معمولاً گفتوگوی درونی منفی دارند.- راهکار: تمرین تکنیکهایی مانند نوشتن جملات تأکیدی مثبت یا بازنویسی افکار منفی برای تغییر این الگو. مثلاً بهجای فکر «من همیشه شکست میخورم»، میتوان گفت «در این موقعیت موفق نبودم، اما میتوانم از اشتباهاتم درس بگیرم».
تصویرسازی ذهنی موفقیت:
تصویرسازی موفقیت میتواند به مغز کمک کند تا باور کند که تغییر امکانپذیر است.- راهکار: تصور کردن لحظاتی که فرد در گذشته موفق بوده و تجسم احساسات مثبت آن لحظات. این تمرین میتواند انگیزه ایجاد کند و باور به توانمندیهای فردی را تقویت نماید.
تمرین شکرگزاری:
تمرکز بر جنبههای مثبت زندگی، حتی در سختترین شرایط، میتواند نگرش فرد را تغییر دهد.- راهکار: نوشتن یک دفتر شکرگزاری روزانه، جایی که فرد سه مورد از چیزهایی که بابت آنها سپاسگزار است را یادداشت میکند. این کار میتواند تمرکز ذهن را از ناکامیها به موفقیتها و نعمتها منتقل کند.
نقش آموزش مهارتهای مقابلهای و تابآوری
تابآوری (Resilience) توانایی بازگشت به حالت عادی پس از تجربه شکست، استرس یا بحران است. این مهارت میتواند به افراد کمک کند تا در برابر درماندگی آموختهشده مقاوم شوند. آموزش مهارتهای مقابلهای نقش مهمی در تقویت تابآوری دارد.
شناسایی و مدیریت هیجانات:
درماندگی آموختهشده اغلب با هیجاناتی مانند ترس، اضطراب و ناامیدی همراه است. توانایی مدیریت این احساسات میتواند از شدت آنها بکاهد.- راهکار: استفاده از تکنیکهای تنظیم هیجان مانند تنفس عمیق، مدیتیشن، یا تمرین ذهنآگاهی (Mindfulness) برای کاهش استرس و افزایش آگاهی از افکار و احساسات.
حل مسئله بهصورت فعال:
افراد درمانده معمولاً از مشکلات اجتناب میکنند زیرا باور دارند که نمیتوانند تغییری ایجاد کنند.- راهکار: آموزش مراحل حل مسئله شامل تعریف دقیق مشکل، تولید راهحلهای ممکن، ارزیابی گزینهها و اجرای راهحل منتخب. این فرآیند فعال به فرد کمک میکند تا دوباره حس کنترل بر زندگی را به دست آورد.
تقویت شبکههای اجتماعی حمایتی:
حمایت اجتماعی یکی از قویترین عوامل تابآوری است. تعامل با دوستان، خانواده یا گروههای حمایتی میتواند احساس تنهایی و درماندگی را کاهش دهد.- راهکار: تشویق افراد به برقراری ارتباط با دیگران، به اشتراک گذاشتن احساسات و درخواست کمک در صورت نیاز. حتی یک گفتوگوی ساده با یک دوست میتواند تأثیر مثبتی داشته باشد.
یادگیری انعطافپذیری شناختی:
انعطافپذیری شناختی یعنی توانایی دیدن مشکلات از زاویههای مختلف. این مهارت کمک میکند تا افراد در مواجهه با چالشها گزینههای جدیدی را برای حل مسائل پیدا کنند.- راهکار: تمرین بازنگری در شرایط دشوار و پرسیدن سؤالاتی مانند «چه چیز مثبتی میتوانم از این وضعیت یاد بگیرم؟» یا «اگر دوستم در این موقعیت بود، چه توصیهای به او میکردم؟».
تعیین اهداف معنادار:
داشتن اهداف روشن و معنادار میتواند انگیزه فرد را افزایش دهد و جهتدهی به زندگی بدهد.- راهکار: کمک به افراد برای تعیین اهدافی که با ارزشهای شخصیشان همسو باشد و طراحی برنامههای گامبهگام برای رسیدن به آنها.
مثالهایی از مداخلات موفق در درمان درماندگی آموختهشده
برای درک بهتر تأثیر این راهکارها، بررسی برخی از مداخلات موفق میتواند الهامبخش باشد. این مداخلات در زمینههای مختلفی مانند آموزش، درمان و محیط کار به کار رفتهاند.
برنامههای آموزش امید (Hope Training):
مارتین سلیگمن پس از مطالعاتش درباره درماندگی آموختهشده، نظریه «روانشناسی مثبتگرا» را توسعه داد. یکی از مداخلات کلیدی در این رویکرد، آموزش امید به افراد است.- مثال: در مدارس برخی کشورها، دورههایی برای آموزش مهارتهای مثبتاندیشی، تعیین اهداف و راهبردهای مقابله با شکست برگزار میشود. این دورهها نشان دادهاند که میتوانند سطح امید و عملکرد تحصیلی دانشآموزان را بهبود دهند.
درمان شناختی-رفتاری (CBT) برای افسردگی:
درمان شناختی-رفتاری یکی از مؤثرترین رویکردها برای درمان افسردگی و درماندگی آموختهشده است. این روش به افراد کمک میکند تا الگوهای فکری منفی را شناسایی و جایگزین کنند.- مثال: در یک مطالعه، افرادی که تحت درمان شناختی-رفتاری قرار گرفتند، کاهش قابل توجهی در علائم افسردگی و افزایش احساس کنترل در زندگی خود نشان دادند.
برنامههای ارتقای تابآوری در محیطهای کاری:
محیطهای کاری پرتنش میتوانند زمینهساز درماندگی آموختهشده در کارکنان شوند. برخی از سازمانها برنامههایی برای ارتقای تابآوری کارکنان اجرا کردهاند.- مثال: در یک شرکت فناوری، کارگاههایی برای آموزش مدیریت استرس، حل مسئله و تقویت مهارتهای ارتباطی برگزار شد. نتیجه این مداخله کاهش فرسودگی شغلی و افزایش رضایت شغلی کارکنان بود.
برنامههای توانمندسازی زنان در جوامع محروم:
در برخی جوامع، زنان به دلیل تبعیضهای اجتماعی و فرهنگی، در معرض خطر درماندگی آموختهشده قرار دارند. برنامههای توانمندسازی میتوانند به افزایش اعتمادبهنفس و احساس کنترل آنها کمک کنند.- مثال: پروژهای در یک منطقه روستایی شامل آموزش مهارتهای کسبوکار، حمایت اجتماعی و ارتقای آگاهی حقوقی بود. پس از اجرای این برنامه، مشارکت اجتماعی و اقتصادی زنان بهطور قابل توجهی افزایش یافت.
درماندگی آموختهشده حالتی نیست که فرد ناگزیر به ماندن در آن باشد. با تقویت ذهنیت رشد، آموزش مهارتهای مقابلهای و تابآوری، و بهرهگیری از مداخلات اثباتشده میتوان این چرخه منفی را شکست. نکته مهم این است که تغییر نیازمند تلاش، حمایت و تمرین مستمر است. هر گام کوچک در جهت بازیابی حس کنترل و امید، یک پیروزی بزرگ محسوب میشود.
جمعبندی
درماندگی آموختهشده حالتی روانشناختی است که میتواند به کاهش انگیزه، احساس ناتوانی و از دست دادن کنترل فرد بر زندگی منجر شود. آگاهی از این پدیده و درک چگونگی شکلگیری آن، نقش مهمی در بهبود کیفیت زندگی دارد. زمانی که افراد بتوانند باورهای محدودکننده خود را شناسایی کنند و به جای تسلیم در برابر چالشها، رویکردی فعال و مثبت در پیش بگیرند، میتوانند بر این وضعیت غلبه کنند و مسیر رشد شخصی را هموار سازند.
نقش آموزش و آگاهی در پیشگیری از درماندگی آموختهشده بسیار حیاتی است. آموزش مهارتهای مقابلهای، تقویت ذهنیت رشد و تابآوری، و همچنین یادگیری تکنیکهای مدیریت هیجانات میتواند افراد را در برابر ناکامیها و چالشهای زندگی مقاومتر سازد. ایجاد محیطهای حمایتی در خانواده، مدرسه و محیط کار نیز میتواند به پیشگیری از شکلگیری این وضعیت کمک کند و افراد را برای مواجهه موفقیتآمیز با مشکلات آماده نماید.
محمدحسن جانقربان هستم معلمی که دائماً در حال یادگیری و شاگردی است.
برای ارسال نظر لطفا ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید. صفحه ورود و ثبت نام