خلاصه کتاب تئوری انتخاب: درآمدی بر روان‌شناسی امید – نوشته ویلیام گلاسر

تئوری انتخاب
کتاب تئوری انتخاب نوشته دکتر ویلیام گلاسر، رویکردی جدید به روان‌شناسی ارائه می‌دهد که بر مسئولیت‌پذیری و انتخاب‌های آگاهانه افراد تأکید دارد. این کتاب توضیح می‌دهد که همه رفتارهای ما نتیجه تلاش برای برآورده کردن پنج نیاز اساسی است و کیفیت روابط ما نقش کلیدی در رضایت از زندگی دارد. گلاسر در این اثر ابزارهایی عملی برای بهبود روابط و تصمیم‌گیری بهتر معرفی می‌کند، که می‌تواند در زمینه‌های مختلفی مانند آموزش، مشاوره و مدیریت به کار گرفته شود.

درباره نویسنده: دکتر ویلیام گلاسر

placeholder

ویلیام گلاسر (William Glasser) ۱۱ مه ۱۹۲۵ در کلیولند اوهایو متولد شد و در ۲۳ اوت ۲۰۱۳ در سن ۸۸ سالگی چشم از دنیا فروبست و روانپزشک اهل ایالات متحده آمریکا بود. گلاسر گسترش دهنده نظریات دبلیو ادواردز دمینگ در زمینه واقعیت درمانی و تئوری انتخاب محسوب می‌شد. نوآوری‌های گلسر پیرامون مشاوره فردی در محیط کاری و مدارس، مواردی چون انتخاب و مسئولیت‌پذیری شخصی و دگرگونی شخصیت را مدنظر قرار می‌دهد. گلسر مخالف اصول و قواعد رایج بین روانپزشکان بود که بجای تمرکز بر طبقه‌بندی کردن سندرم‌های روانی به عنوان اختلال روانی، سریعاً اقدام به تجویز دارو برای فرد می‌کردند.

او روان‌شناس مشهوری است که خلاف جریان آب شنا کرده بود،  ابتدا در رشته مهندسی شیمی تحصیل می‌کرد اما به دلیل علاقه‌ای که داشت به روان‌شناسی روی آورد و در سال ۱۹۴۹ لیسانس روانشناسی بالینی و در سال ۱۹۵۳ و دکترای روانپزشکی گرفت. ویلیام گلاسر در مشاوراتش، در حین کار و همچنین مطالعاتش به مواری مانند انتخاب و مسئولیت‌‌پذیری شخصی توجه می‌کرد و نتیجه سال‌ها فعالیتش را در این زمینه در کتاب تئوری انتخاب عرضه کرد.

درباره کتاب تئوری انتخاب

placeholder
مترجم: دکتر علی صاحبی - نشر سایه‌سخن

کتاب تئوری انتخاب اثر دکتر ویلیام گلاسر برای اولین بار در سال 1998 منتشر شد. این کتاب به‌ویژه برای روان‌شناسان، مشاوران، معلمان، مدیران، و همه افرادی که به بهبود روابط شخصی و حرفه‌ای خود علاقه‌مند هستند، نوشته شده است. ایده اصلی کتاب این است که انسان‌ها همواره رفتارهای خود را برای برآورده کردن پنج نیاز اساسی (بقا، عشق و تعلق، قدرت، آزادی، و تفریح) انتخاب می‌کنند، و کیفیت روابط آن‌ها تأثیر مستقیم بر رضایت و خوشبختی‌شان دارد. گلاسر در این اثر توضیح می‌دهد که چگونه با پذیرش مسئولیت انتخاب‌ها و تمرکز بر بهبود ارتباطات می‌توان زندگی شادتری داشت.

تئوری انتخاب: دیدگاهی نوین به روان‌شناسی و رفتار انسانی

تئوری انتخاب، به‌عنوان جایگزینی برای رفتارگرایی و دیگر رویکردهای مبتنی بر کنترل بیرونی، بر این باور است که انسان‌ها توانایی انتخاب و کنترل زندگی خود را دارند. این نظریه ما را از وابستگی به تشویق‌ها و تنبیه‌ها دور می‌کند و به سمت مسئولیت‌پذیری و انتخاب‌های آگاهانه هدایت می‌کند. بر اساس تئوری انتخاب، انگیزه‌های ما در لحظاتی که چیزی را می‌خواهیم به اوج می‌رسند، و این میل به خواستن، پایه‌ای برای ایجاد و حفظ روابط مثبت با دیگران است. این نظریه بر اهمیت ایجاد دیدگاه مشترک در روابط تأکید دارد.

هر فرد در ذهن خود یک “دنیای کیفیت” منحصربه‌فرد می‌سازد که منبع اصلی انگیزه‌های او است. نیازهای اساسی ما بخشی از ذات و طبیعت انسان هستند، اما دنیای کیفیت، حاصل تجربیات و تعاملات ما با محیط و دیگران است. این دنیا شامل افرادی که دوستشان داریم، فعالیت‌هایی که به ما احساس قدرت می‌دهند، ارزش‌ها و باورهایی است که برای ما اهمیت دارند. تمام عناصر موجود در دنیای کیفیت باید مثبت باشند. برای مثال، ممکن است فردی عاشق خانواده‌اش باشد یا از خواندن آواز روی صحنه احساس قدرت کند.

اگرچه همه ما در یک دنیای واقعی زندگی می‌کنیم، تئوری انتخاب معتقد است که آنچه اهمیت دارد، درک ما از واقعیت است. این درک، که ممکن است درست یا نادرست باشد، تعیین‌کننده رفتارهای ماست. اطلاعاتی که از واقعیت دریافت می‌کنیم، از سه فیلتر عبور می‌کنند: فیلتر حسی، که اطلاعات خام را دریافت می‌کند؛ فیلتر دانش، که اطلاعات را بر اساس تجربیات قبلی پردازش می‌کند؛ و فیلتر ارزش، که اهمیت و میزان ارتباط اطلاعات با نیازهای ما را مشخص می‌کند. این فرآیند سبب می‌شود افراد با وجود قرار گرفتن در یک موقعیت مشابه، برداشت‌ها و تجربیات متفاوتی داشته باشند.

تئوری انتخاب ما را دعوت می‌کند تا دنیای کیفیت خود را آگاهانه بسازیم و بر اساس نیازها و ارزش‌های واقعی خود رفتار کنیم.

خلاصهٔ فصل‌های کتاب

این کتاب درباره اهمیت داشتن روابط سالم و معنادار در زندگی است. گلاسر معتقد است که اکثر مشکلات بشر، ریشه در روابط نامطلوب دارد. بسیاری از افراد، دیگران را مقصر ناکامی‌ها و ناراحتی‌های خود می‌دانند، اما واقعیت این است که بخش عمده‌ای از این احساسات، نتیجه انتخاب‌های خودشان است.

بر اساس نظریه انتخاب، هر فرد مسئول افکار، اعمال، احساسات، و حتی بخشی از عملکرد فیزیولوژیک خود است. دیگران نه می‌توانند خوشبختی ما را تضمین کنند و نه باعث بدبختی ما شوند. تنها چیزی که می‌توانیم از دیگران دریافت کنیم یا به آنها بدهیم، اطلاعات است. این اطلاعات نمی‌توانند ما را مجبور به کاری کنند؛ تصمیم‌گیری درباره آن‌ها کاملاً به عهده خود ماست.

این کتاب، در نهایت درباره شادمانی است. گلاسر بر این باور است که شادی ما وابسته به ارتباط نزدیک و صمیمانه با افراد شاد دیگر است. هرچه افراد شاد کمتری در اطرافمان باشند، شانس دستیابی به شادی نیز کمتر خواهد شد. از نگاه او، تمام کسانی که احساس ناخوشایندی دارند، در یک مسئله مشترک هستند: ناتوانی در برقراری ارتباط سالم با دیگرانی که برایشان اهمیت دارند.

در حالی که در یک قرن گذشته پیشرفت‌های چشمگیری در فناوری صورت گرفته، در هنر کنار آمدن با دیگران چندان موفق نبوده‌ایم. بسیاری از مشکلاتی که غیرقابل حل به نظر می‌رسند، در واقع ریشه در روابط خراب دارند. با این حال، به جای سرمایه‌گذاری در پیشگیری از شکست‌ها، بیشتر منابع صرف اصلاح آسیب‌های ناشی از این شکست‌ها می‌شود؛ حال آنکه بازگرداندن روابط از هم گسیخته یا نجات دادن یک دانش‌آموز ناموفق، معمولاً بسیار دشوار است، حتی با کمک ماهرترین مشاوران.

تا زمانی که باور داشته باشیم می‌توانیم دیگران را کنترل کنیم یا توسط آنها کنترل شویم، احساس ناخوشایند بدبختی همچنان ادامه خواهد داشت. این مسئله، از دیرباز وجود داشته و مقاومت در برابر فشار و اجبار، مانع پیشرفت در روابط انسانی شده است. گلاسر هشدار می‌دهد که زور و اجبار در بلندمدت می‌تواند روابط را به شکلی غیرقابل بازگشت تخریب کند و امکان بازسازی صمیمیت از دست برود.

تعریف نیازها و اهمیت آن‌ها:

در نظریه انتخاب ویلیام گلاسر، نیازها به عنوان موارد اساسی و غیرقابل‌انکاری تعریف می‌شوند که زندگی انسان به آن‌ها وابسته است. این نیازها از ابتدایی‌ترین موارد زیستی، مانند نیاز به غذا، آب، و امنیت، تا نیازهای روان‌شناختی و اجتماعی نظیر احساس تعلق، قدردانی، و موفقیت را در بر می‌گیرد. گلاسر بر این باور است که این نیازها اساس رفتارها و تصمیم‌گیری‌های ما را شکل می‌دهند. هر انتخابی که انجام می‌دهیم، به نحوی در تلاش برای برآوردن یکی یا چند مورد از این نیازها است.

تمایز نیازها و خواسته‌ها

نیازها اصولی و پایه‌ای هستند، در حالی که خواسته‌ها، بازتابی از ترجیحات و ارزش‌های شخصی ما در مسیر برآورده کردن نیازها هستند. نیازها همان شرایط ضروری برای بقا و زندگی مناسب‌اند، مانند نیاز به غذا و امنیت. اما خواسته‌ها، اهداف و آرزوهایی هستند که کیفیت زندگی ما را بهبود می‌بخشند. به عنوان مثال، نیاز به غذا یک نیاز اساسی است، اما انتخاب یک وعده غذایی خاص یا روش خاصی برای تأمین آن، خواسته‌ای شخصی است.

نیازها: پایه و اساس انگیزه‌های انسانی

نیازها همان چیزی هستند که انسان‌ها بدون آن‌ها نمی‌توانند به زندگی معنادار و رضایت‌بخش دست یابند. از نظر ویلیام گلاسر، این نیازها از زیربنای رفتارها و احساسات ما هستند و در مرکز تمام تصمیم‌گیری‌ها و انتخاب‌های ما قرار دارند. به همین دلیل، درک عمیق نیازهای اساسی می‌تواند به افراد کمک کند تا رفتارهای خود و دیگران را بهتر تحلیل کنند و روابط سالم‌تر و هدفمندتری داشته باشند.
مثال: اگر فردی به شدت به دنبال کسب موفقیت و جایگاه اجتماعی است، این رفتار ناشی از نیاز او به قدرت و احترام است. در صورتی که این نیاز نادیده گرفته شود، ممکن است دچار ناامیدی یا احساس بی‌ارزشی شود.

نیازهای زیستی و روان‌شناختی

گلاسر نیازهای انسانی را نه تنها به جنبه‌های زیستی (مانند غذا و امنیت) محدود می‌کند، بلکه بر جنبه‌های روان‌شناختی نیز تأکید دارد. این نیازها شامل احساس عشق، آزادی، و موفقیت می‌شوند. درک این نکته ضروری است که ارضای نیازهای روان‌شناختی همانند نیازهای فیزیکی اهمیت دارد؛ چرا که نادیده گرفتن آن‌ها می‌تواند منجر به مشکلات روحی، افسردگی، یا حتی رفتارهای آسیب‌رسان شود.

پنج نیاز اساسی انسان

طبق نظریه گلاسر، همه انسان‌ها پنج نیاز اساسی دارند که به صورت ژنتیکی در ما برنامه‌ریزی شده‌اند:

  1. نیاز به بقا
    این نیاز، شامل تمام موارد فیزیکی ضروری برای زندگی است؛ نظیر غذا، آب، هوا، و امنیت. احساس خطر یا عدم تأمین این نیاز، موجب اضطراب و تلاش برای بازگرداندن تعادل می‌شود.

    وقتی این نیاز برآورده نشود، بدن و ذهن ما به شدت واکنش نشان می‌دهند. به عنوان مثال، فردی که احساس ناامنی می‌کند، ممکن است دچار استرس مزمن یا پرخاشگری شود.

    چالش: در جوامع مدرن، برخی افراد با وجود تأمین نیازهای فیزیکی، احساس ناامنی روانی دارند، مانند ترس از شکست یا از دست دادن شغل.

  2. نیاز به عشق و تعلق خاطر
    انسان‌ها نیازمند برقراری روابط معنادار و احساس تعلق به دیگران هستند. این نیاز در روابط خانوادگی، دوستی، و کاری تجلی می‌یابد. عدم تأمین این نیاز می‌تواند منجر به انزوای اجتماعی، کاهش اعتماد به نفس، مشکلات ارتباطی مانند حسادت یا وابستگی ناسالم یا مشکلات روان‌شناختی شود. روابطی که در آن احترام و صمیمیت متقابل وجود دارد، به برآورده شدن این نیاز کمک می‌کنند.

  3. نیاز به قدرت و موفقیت
    قدرت، به معنای تسلط بر زندگی، دستیابی به اهداف، و احساس موفقیت است. این نیاز به ارزشمندی شخصی، موفقیت، دستیابی به جایگاه اجتماعی و کسب احترام مرتبط است. افراد تلاش می‌کنند از طریق دستیابی به اهداف، رقابت، یا مشارکت در فعالیت‌های معنادار، حس ارزشمند بودن را تجربه کنند. این نیاز گاهی در تعارض با نیاز به عشق و تعلق قرار می‌گیرد، به خصوص در روابط نزدیک که کنترل و تسلط می‌تواند مشکلاتی ایجاد کند. اگر این نیاز به صورت ناسالم دنبال شود، ممکن است به خودخواهی، سلطه‌جویی یا تخریب روابط منجر شود.

  4. نیاز به آزادی
    آزادی به معنای امکان انتخاب و داشتن خودمختاری در زندگی است. این نیاز به افراد اجازه می‌دهد تصمیم‌های خود را بگیرند و خود را به شیوه‌ای آزادانه ابراز کنند. محدودیت‌های خارجی یا داخلی، مانند اجبارهای اجتماعی یا ناتوانی در کنترل تمایلات، می‌توانند این نیاز را تهدید کنند. افراد آزاد، معمولاً خلاق‌تر و شادتر هستند. محدودیت بیش از حد، باعث احساس سرخوردگی و عصیان می‌شود. توصیه گلاسر: ایجاد توازن بین آزادی شخصی و مسئولیت اجتماعی، کلید برآورده کردن این نیاز است.

  5. نیاز به تفریح و یادگیری
    تفریح و یادگیری، جنبه‌ای از زندگی است که به رشد و رضایت فردی کمک می‌کند. افراد از طریق تجربه‌های جدید، سرگرمی‌ها، و فعالیت‌های خلاقانه، این نیاز را برآورده می‌کنند. تفریح، علاوه بر جنبه لذت‌بخشی، راهی برای یادگیری و کشف دنیای اطراف است. در دنیای امروز، برخی افراد به دلیل مشغله‌های زندگی، این نیاز را نادیده می‌گیرند که می‌تواند منجر به کاهش انگیزه و خستگی روحی شود.

تأثیر نارضایتی از نیازها

وقتی یکی از نیازها به طور کامل تأمین نشود، فرد ممکن است:

  1. رفتارهای ناسازگارانه نشان دهد، مانند پرخاشگری یا انزوای اجتماعی.
  2. احساس کند که زندگی‌اش معنا و جهت ندارد.
  3. دچار اضطراب، افسردگی یا ناامیدی شود.

مثال عملی:
اگر نیاز به آزادی در یک فرد سرکوب شود، ممکن است به صورت شورش یا مقاومت در برابر قوانین بروز کند. به همین ترتیب، فردی که نیاز به قدرتش نادیده گرفته شده است، ممکن است به روش‌هایی مثل پرخاشگری منفعلانه یا رقابت ناسالم متوسل شود.

ارتباط نیازها و روابط انسانی

روابط انسانی نقشی کلیدی در ارضای نیازهای ما دارد. هرگاه یکی از این نیازها برآورده نشود، احساس نارضایتی و ناخوشایندی را تجربه می‌کنیم. برای مثال، اگر نیاز به تعلق خاطر نادیده گرفته شود، فرد ممکن است احساس تنهایی کند. گلاسر معتقد است روابطی که در آن‌ها عشق و صمیمیت وجود دارد، می‌توانند به شکل معناداری نیازهای ما را تأمین کنند، اما رقابت برای قدرت در این روابط می‌تواند آن‌ها را تضعیف کند.

تعامل نیازها و احساسات

احساسات، بازتابی از وضعیت تأمین نیازها هستند. احساس شادی، رضایت، و خرسندی معمولاً زمانی تجربه می‌شود که نیازهای ما در تعادل قرار دارند. اما احساساتی مثل اضطراب، خشم، و ناامیدی زمانی بروز می‌کنند که نیازها به طور مؤثر برآورده نشده باشند.

نکته کلیدی:
هر احساسی که تجربه می‌کنیم، می‌تواند نشانه‌ای از وضعیت نیازهای برآورده‌نشده باشد. یادگیری تشخیص این احساسات و ارتباط آن‌ها با نیازها، به ما کمک می‌کند راه‌حل‌های بهتری برای مشکلات پیدا کنیم.

تأکید بر انگیزش درونی

گلاسر بر اهمیت انگیزش درونی تأکید دارد. او معتقد است که بسیاری از افراد تحت تأثیر فشارهای بیرونی زندگی می‌کنند و از درک انگیزه‌های درونی خود غافل می‌شوند. انگیزش درونی، نیرویی است که به ما کمک می‌کند به شیوه‌ای آگاهانه و مستقل زندگی کنیم و انتخاب‌های مناسبی برای خود داشته باشیم.

نتیجه‌گیری

نیازهای اساسی، چارچوبی برای درک رفتار و انتخاب‌های انسانی فراهم می‌کنند. این نیازها در هر فردی به شکل منحصربه‌فردی برآورده می‌شوند و تأثیر مستقیم بر رضایت و خوشبختی او دارند. توجه به این نیازها و تلاش برای تأمین آن‌ها، کلید دستیابی به یک زندگی متعادل و معنادار است.

مفهوم “دنیای ادراکی” یکی از مفاهیم کلیدی نظریه انتخاب ویلیام گلاسر است. این اصطلاح به مجموعه‌ای از اطلاعات، تجربیات، احساسات، انتظارات و باورهایی اشاره دارد که انسان‌ها از محیط اطراف خود دریافت می‌کنند و بر اساس آن‌ها رفتار و تصمیم‌گیری می‌کنند. به بیان دیگر، دنیای ادراکی نمایشی از نحوه درک و تجربه هر فرد از واقعیت اطراف خود است.

دنیای ادراکی شامل تمام تجربیات، اطلاعات و دیدگاه‌های فرد درباره خود، دیگران و جهان اطرافش می‌شود. این دنیای ذهنی تحت تأثیر عوامل مختلفی مانند تجربیات گذشته، ارتباطات اجتماعی، باورها و ارزش‌های فرد شکل می‌گیرد و تأثیر زیادی بر تصمیم‌گیری‌ها و رفتارهای او دارد.

یکی از اصول نظریه انتخاب، تأکید بر تفاوت میان دنیای ادراکی و واقعیت مطلق است. هر فرد اطلاعات و تجربیات محیط اطراف خود را بر اساس تفسیرها و باورهای شخصی خود تحلیل می‌کند؛ بنابراین، دنیای ادراکی هر فرد می‌تواند با واقعیت مطلق تفاوت داشته باشد.

اهمیت شناخت دنیای ادراکی

در نظریه گلاسر، درک دنیای ادراکی هر فرد به معنای شناخت و پذیرش تجربه‌ها، احساسات و باورهای اوست. این مفهوم نشان می‌دهد که انتخاب‌ها و تصمیم‌گیری‌های انسان بر اساس دیدگاه و تجربیات شخصی او شکل می‌گیرند. این آگاهی می‌تواند به افراد کمک کند تا تصمیم‌هایی هماهنگ با ارزش‌ها و خواسته‌های خود بگیرند.

ما واقعیت را آنگونه که می‌خواهیم، ادراک می‌کنیم. بسیاری از انسان‌ها از نیازهای اساسی خود آگاه نیستند و تنها می‌دانند که می‌خواهند احساس خوبی داشته باشند.

دنیای کیفی و ارتباطات انسانی

یکی از اصول جالب نظریه گلاسر این است که افراد زمانی می‌توانند به دیگران کمک کنند که ابتدا با ایجاد ارتباطی مثبت، در دنیای کیفی آن‌ها جای بگیرند.

اگر افراد درک کنند که چیزی که برای آن‌ها درست است، لزوماً برای دیگران هم درست نیست، روابط انسانی بهبود پیدا می‌کند. افراد در دنیای کیفی ما حضور دارند زیرا ما باور داریم یا امیدواریم که بودن با آن‌ها حال ما را بهتر کند. بسیاری از چیزهایی که در دنیای کیفی ما ارزشمند هستند، به انسان‌ها مرتبط می‌شوند، زیرا ارتباطات انسانی سهم بزرگی در احساس خوشبختی ما دارند.

نمی‌توان با تهدید یا اجبار، محتوای دنیای کیفی افراد را تغییر داد، چراکه دنیای کیفی هر فرد کاملاً شخصی است و کنترل آن در دست خودش باقی می‌ماند.

تفاوت در ادراک واقعیت

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که با حواس خود (دیدن، شنیدن، لمس کردن، چشیدن و بوییدن) آن را تجربه می‌کنیم. ادراکات ما از این تجربیات را واقعیت می‌دانیم و فرض می‌کنیم که دنیا برای همه یکسان است، اما اینگونه نیست. هر فرد بخشی از واقعیت را بر اساس تمایلات و تجربیات خود ادراک می‌کند. این مفهوم مشابه داستان “فیل‌شناسی کوران” است که نشان می‌دهد هیچ دو نفری واقعیت را به یک شکل نمی‌بینند.

دنیای مطلوب

نظریه انتخاب گلاسر علاوه بر دنیای ادراکی، به مفهوم دنیای مطلوب نیز می‌پردازد. دنیای مطلوب هر فرد از ابتدای زندگی و با اولین تجربیات او شکل می‌گیرد و تا پایان عمر به تکامل خود ادامه می‌دهد. این دنیای کوچک شامل تصاویری است که به باور فرد، بهترین راه برای ارضای نیازهای انسانی او هستند. این تصاویر شامل:

  • افرادی که دوست داریم با آن‌ها باشیم.
  • چیزهایی که دوست داریم داشته باشیم یا تجربه کنیم.
  • ایده‌ها و باورهایی که بر رفتار ما حاکم هستند.

نقش دنیای مطلوب در احساسات و تصمیم‌ها

هر فرد یا چیزی که در دنیای مطلوب ما قرار می‌گیرد، به این دلیل است که با آن احساس بهتری داشته‌ایم. اما اگر زمانی برسد که دیگر از آن احساس خوشایندی نگیریم، ممکن است آن را از دنیای مطلوب خود حذف کنیم. شاید تنها کسی که هرگز از دنیای مطلوب ما حذف نمی‌شود، خودمان باشیم.

به طور نمادین، مادر اولین کسی است که در دنیای مطلوب ما جای می‌گیرد. او اولین تجربه ما از ارتباط و محبت است که در دنیای کیفی ما تأثیری عمیق دارد.

این فصل از نظریه گلاسر بر اهمیت درک تفاوت‌های فردی در ادراک و نیازها تأکید می‌کند و نشان می‌دهد که شناخت دنیای کیفی و مطلوب هر فرد، کلید برقراری ارتباط مؤثرتر و ساختن زندگی رضایتمندانه‌تر است.

یکی از مفاهیم بنیادین نظریه انتخاب گلاسر، مفهوم “رفتار” است. در این نظریه، رفتار به تمام فعالیت‌های فیزیکی و ذهنی انسان اشاره دارد که در تعامل با محیط اطراف انجام می‌دهد. این رفتارها می‌توانند شامل عملکردهای قابل مشاهده (مانند صحبت کردن یا حرکت کردن) و غیرقابل مشاهده (مانند افکار و احساسات) باشند.

رفتارهای انسان تحت تأثیر عوامل مختلفی از جمله تجربیات گذشته، نیازها، خواسته‌ها و دنیای ادراکی او قرار دارند. نظریه انتخاب بر این نکته تأکید دارد که رفتارهای انسان بازتابی از تصمیمات و انتخاب‌های او برای ارضای نیازها و خواسته‌هایش هستند. این دیدگاه نشان می‌دهد که تحلیل رفتارهای افراد می‌تواند به درک بهتر از انگیزه‌ها و تصمیمات آنها کمک کند.

رفتار به‌عنوان انتخاب

نظریه گلاسر معتقد است که تمام رفتارهای انسان تلاشی هدفمند برای برآورده‌سازی نیازهای او هستند. این رفتارها عمدتاً از انگیزه‌های درونی سرچشمه می‌گیرند و نه عوامل بیرونی. بنابراین، رفتارهای ما انعکاسی از بهترین تلاشمان برای کنترل محیط و برآورده کردن نیازهای خودمان هستند.

حتی اگر این رفتارها همیشه مؤثر نباشند، باز هم تلاش‌های ما برای رسیدن به اهدافمان محسوب می‌شوند. در واقعیت‌درمانی، مراجعان تشویق می‌شوند که رفتارهای خود را ارزیابی کرده و بررسی کنند آیا این رفتارها نیازهایشان را به بهترین شکل ممکن برآورده می‌کنند یا خیر.

ماشین رفتار

برای توضیح بهتر مفهوم رفتار کلی، گلاسر از استعاره‌ای به نام “ماشین رفتار” استفاده می‌کند. او معتقد است که رفتار انسان از چهار مؤلفه اصلی تشکیل می‌شود:

  1. فکر: مانند تحلیل، استدلال و خیال‌پردازی.
  2. عمل: مانند حرکت، صحبت کردن یا خندیدن.
  3. احساس: مانند شادی، غم یا ناامیدی.
  4. فیزیولوژی: مانند تعریق، ضربان قلب یا سردرد.

گلاسر معتقد است که این چهار مؤلفه به هم پیوسته هستند و تمام رفتارهای انسان را شکل می‌دهند. او از اصطلاح “Total Behavior” یا رفتار کلی استفاده می‌کند تا نشان دهد که تمام این عناصر در رفتار فرد نقش دارند.

افسردگی به‌عنوان یک رفتار

در نظریه گلاسر، حتی حالات احساسی مثل افسردگی نیز به‌عنوان بخشی از رفتار کلی انسان در نظر گرفته می‌شوند. به عبارت دیگر، افراد افسرده نمی‌شوند بلکه “افسردگی می‌کنند.” این دیدگاه به این معناست که انسان‌ها به‌صورت آگاهانه یا ناخودآگاه رفتارهایی را انتخاب می‌کنند که نیازهای خاصی را برآورده سازد، حتی اگر این رفتارها ناسالم باشند.

برای مثال، ممکن است فردی با نشان دادن علائم افسردگی، توجه و محبت بیشتری از اطرافیانش دریافت کند. در این حالت، افسردگی به ابزاری برای جلب توجه تبدیل می‌شود.

گرامر گلاسر

یکی از جملات کلیدی گلاسر این است که:

  • ما افسرده نمی‌شویم، ما افسردگی می‌کنیم.
  • ما شاد نمی‌شویم، ما شادی می‌کنیم.

این بیان نشان‌دهنده آن است که انسان‌ها در رفتارهایشان انتخاب‌گر هستند و می‌توانند با تغییر انتخاب‌های خود، زندگی بهتری را تجربه کنند.

این دیدگاه، نگاه ما به رفتار را دگرگون می‌کند و به ما می‌آموزد که مسئولیت انتخاب‌هایمان را بپذیریم و رفتارهایی هدفمندتر و مؤثرتر برای زندگی خود برگزینیم.

تحقیقات نشان می‌دهد که شباهت شخصیت زن و شوهر به استحکام رابطه کمک می‌کند، اما تفاوت‌های میان طرفین نیز می‌تواند با استفاده از اصول نظریه انتخاب قابل مدیریت باشد. به‌جای انتقاد از اختلافات، بهتر است بر سر آنها مذاکره کنید. تلاش برای تغییر دادن همسر معمولاً اختلافات را عمیق‌تر می‌کند.

دایره حل مشکلات

پذیرفتن ورود به دایره حل به معنای اولویت دادن به زندگی مشترک بر خواسته‌های فردی است. اگر هر یک از طرفین این دایره را ترک کند، کنترل بیرونی بر رابطه حاکم می‌شود.

یکی از دلایل کاهش تمایل به روابط صمیمی، از بین رفتن احساس عشق به دلیل کنترل بیش از حد است، نه کاهش طبیعی هورمون‌ها. دایره حل تنها زمانی کارآمد است که هر دو طرف به اصول نظریه انتخاب پایبند باشند و مفاهیمی مانند نیازها، شدت نیازها، رفتار کلی و دنیای کیفی را درک کنند. در این فضا، کنترل تنها بر رفتار خودمان امکان‌پذیر است و مذاکره در مورد رابطه به معنای ابراز عشق است، زیرا بر پایه «بخشیدن» است، نه «گرفتن».

مذاکره درباره قدرت معمولاً در دایره حل دشوار است، زیرا افراد قدرت‌طلب، ناخودآگاه، طرف مقابل را از دایره خارج می‌کنند. همچنین، کسانی که نیاز به آزادی زیادی دارند، ممکن است در روابط صمیمی بلندمدت دچار چالش شوند. اما زندگی مشترک با نیاز به آزادی و قدرت پایین، احتمال پایداری بیشتری دارد.

زندگی با نشاط، بدون بهانه

عواملی مانند سن، جنسیت یا کمبود منابع مالی نمی‌توانند مانع شادی و تفریح شوند. با اندکی تلاش می‌توان در هر شرایطی خندید، یاد گرفت و از زندگی لذت برد.

شناخت نیازها و تأثیر آنها بر روابط

نیازهای ما اساس تمام اعمال و افکارمان هستند. میزان آمادگی برای بخشیدن و دریافت کردن، شاخصی برای سنجش نیاز ما به عشق و تعلق خاطر است. همچنین، تمایل به اثبات نظر خود معیاری برای اندازه‌گیری نیاز به قدرت است.

سرزنش همسر به دلیل تفاوت در نیازها، مانند انتقاد از قد بلند یا حساسیت غذایی اوست. شناخت نیازهای خود و همسر و سنجیدن شدت آنها، می‌تواند از بروز سوءتفاهم‌ها جلوگیری کند. این شدت را می‌توان از میزان لذتی که پس از ارضای نیاز تجربه می‌شود، ارزیابی کرد.

عشق و تغییر: یک توهم کنترل بیرونی

اگر تصور می‌کنید که عشق می‌تواند همسر شما را تغییر دهد، در واقع درگیر نوعی کنترل بیرونی شده‌اید. این باور نه‌تنها کمکی به شما نمی‌کند، بلکه ممکن است رابطه را پیچیده‌تر کند. اگرچه تغییر در آینده ممکن است، اما نمی‌توان آن را تضمین کرد. در آغاز یک رابطه، عشق نباید مانع از ارزیابی درست نیازهای طرفین شود.

تعارض‌ها جزء جدایی‌ناپذیر زندگی هستند، اما چگونگی برخورد با آنها نقش تعیین‌کننده‌ای در کیفیت زندگی ما دارد. در نظریه انتخاب و واقعیت‌درمانی، تأکید بر این است که به جای تمرکز بر تعارض، به جنبه‌های امکان‌پذیر و مثبت موقعیت بپردازیم؛ بخش‌هایی که خارج از محدوده تعارض هستند.

تمرکز بر امکان‌پذیرها: راهی برای رهایی از تعارض

وقتی به جای تمرکز بر مشکل، بر نکته‌ای کوچک و مثبت تمرکز کنید که جزئی از تعارض نیست، می‌توانید هم انرژی و هم زمان خود را به بهترین شکل مدیریت کنید. این رویکرد نه تنها تعارض را تضعیف می‌کند، بلکه به شما امید و فرصتی برای یافتن راه‌حل‌های سازنده می‌دهد.

در واقع، تعارض مانند گره‌ای است که هرچه بیشتر به آن توجه کنیم، محکم‌تر می‌شود. اما وقتی تمرکزمان را از تعارض برداشته و به جنبه‌های مثبت و قابل تغییر موقعیت معطوف کنیم، این گره کم‌کم شل شده و در نهایت فراموش می‌شود.

تغییر: از خودمان شروع کنیم

یکی از اصول کلیدی واقعیت‌درمانی این است که ما تنها قادر به تغییر خودمان هستیم. هر تلاش برای تغییر دیگران، معمولاً نتیجه‌ای جز افزایش تعارض ندارد. وقتی به جای تلاش برای تغییر دیگران، بر تغییر رفتار، نگرش و انتخاب‌های خودمان تمرکز کنیم، نه تنها احساس قدرت و کنترل بیشتری خواهیم داشت، بلکه می‌توانیم تأثیری مثبت و غیرمستقیم بر دیگران بگذاریم.

زندگی عادلانه نیست: پذیرش واقعیت‌ها

واقعیت این است که زندگی همیشه عادلانه نیست و شرایطی پیش می‌آید که ممکن است خارج از کنترل ما باشند. در چنین مواقعی، پذیرش این واقعیت که نمی‌توان همه چیز را تغییر داد، کلید آرامش و شادمانی است. به جای تمرکز بر بی‌عدالتی‌های زندگی، می‌توان بر آنچه داریم تمرکز کرد و از آن برای ساختن زندگی بهتر استفاده کرد.

اهمیت روابط خوب و صمیمی

شادمانی انسان‌ها در گرو داشتن چند رابطه خوب و صمیمی است. این روابط به ما کمک می‌کنند تا در مواقع سختی و تعارض، حمایت، آرامش و همراهی لازم را دریافت کنیم. ایجاد و نگه‌داشتن روابط صمیمانه نیازمند توجه، احترام متقابل و گاهی گذشت است. این روابط می‌توانند پناهگاهی باشند که در آن احساس امنیت و عشق کنیم، حتی وقتی زندگی عادلانه نیست.

جمع‌بندی: راهکارهای عملی

  • تمرکز بر نکات مثبت: به‌جای گیر کردن در تعارض‌ها، جنبه‌های مثبت موقعیت را بیابید.
  • مسئولیت‌پذیری فردی: بپذیرید که تغییر از درون شروع می‌شود و شما تنها مسئول رفتارهای خود هستید.
  • پذیرش واقعیت‌ها: زندگی همیشه کامل و عادلانه نیست، اما شما می‌توانید با پذیرش این واقعیت، آرامش بیشتری پیدا کنید.
  • ساختن روابط پایدار: بر روی ایجاد و تقویت روابطی که برایتان اهمیت دارند تمرکز کنید و برای آنها ارزش قائل شوید.

در نهایت، زندگی هنر مدیریت تعارض‌ها و یافتن شادی در میان ناملایمات است. واقعیت‌درمانی به ما می‌آموزد که چگونه این هنر را بیاموزیم و در زندگی به کار ببریم.

زندگی بدون خلاقیت مانند رودخانه‌ای است که جریان ندارد؛ بی‌هدف و ایستا. خلاقیت نیرویی است که به زندگی روح می‌بخشد، ما را به سوی رشد هدایت می‌کند و در مواجهه با چالش‌ها، راه‌های تازه‌ای پیش پایمان می‌گذارد. این ویژگی منحصر به فرد انسان، حاصل فعالیت یک دستگاه خلاق در مغز است که دائماً، حتی در خواب، در حال تولید ایده‌ها و راه‌حل‌های جدید است.

خلاقیت: دو روی یک سکه

همان‌طور که خلاقیت می‌تواند در خلق ایده‌ها، هنر، و راه‌حل‌های مؤثر کمک کند، این دستگاه خلاق در مغز می‌تواند رفتارهای خودمخرب نیز تولید کند. این رفتارها، اگر مدیریت نشوند، می‌توانند آسیب‌های زیادی به فرد و اطرافیانش وارد کنند. اما خبر خوب این است که این فرآیند قابل کنترل است. با بهبود روابطمان، ایجاد فضای امن و مثبت و توجه به نیازهای واقعی‌مان، می‌توانیم جهت خلاقیت را به سوی نتایج مفید و سازنده هدایت کنیم.

مهربانی و دلسوزی: مسیری برای رشد خلاقیت

مهربانی به معنای دل‌سوزی سطحی و برخورد از سر ترحم با دیگران نیست. این رویکرد نه تنها کمکی نمی‌کند، بلکه می‌تواند توانایی افراد را برای حل مشکلاتشان کاهش دهد. دلسوزی حقیقی این است که به دیگران بیاموزیم چگونه خودشان را قوی‌تر و مستقل‌تر کنند. کمک به افراد برای درک توانایی‌هایشان و استفاده از حقیقت به نفع خود، کلید آزادسازی خلاقیت آنهاست.

آزادی از کنترل بیرونی: مسیری به سوی خلاقیت بی‌ضرر

وقتی افراد یاد می‌گیرند که مشکلات روانی خود را به عنوان انتخاب‌هایی ببینند که می‌توانند تغییر دهند، این آگاهی نوعی آزادی‌بخشی است. درک این حقیقت که کنترل بیرونی نباید بر رفتارها و احساسات ما غالب باشد، ما را به مسیر انتخاب‌های جدید و مؤثرتر هدایت می‌کند. این انتخاب‌ها، خلاقیتی بی‌ضرر و سازنده را در زندگی به ارمغان می‌آورند.

راهکارهایی برای پرورش خلاقیت سازنده

  1. شناخت خود و نیازها: اولین گام برای هدایت خلاقیت، شناخت دقیق نیازها، تمایلات و انگیزه‌های درونی است. خلاقیت زمانی شکوفا می‌شود که انسان در مسیر رفع نیازهای واقعی‌اش قرار گیرد.
  2. تقویت روابط: روابط خوب و صمیمی بستری مناسب برای پرورش خلاقیت فراهم می‌کنند. حمایت، اعتماد و تبادل نظر در این روابط به ذهن کمک می‌کند تا ایده‌های جدیدی را کشف و پیاده‌سازی کند.
  3. پذیرش اشتباهات: خلاقیت به معنای خروج از منطقه امن و آزمون روش‌های جدید است. شکست‌ها بخشی از این مسیر هستند که با پذیرش و یادگیری از آنها، ذهن خلاق‌تر و جسورتر می‌شود.
  4. تمرین ذهن‌آگاهی: ذهن‌آگاهی و تمرکز بر لحظه حال، به آرامش و باز شدن ذهن کمک می‌کنند و فضا را برای شکل‌گیری ایده‌های خلاقانه فراهم می‌سازند.
  5. ایجاد فرصت برای استراحت ذهن: گاهی بهترین ایده‌ها زمانی به ذهن می‌رسند که در حال استراحت، خواب یا تفریح هستیم. به ذهن خود فرصت بدهید تا بدون فشار، خلاقیت خود را نشان دهد.

خلاقیت، هدیه‌ای برای همه

زندگی پر از خلاقیت، زندگی‌ای است که در آن به جای تکرار روزمرگی‌ها، به دنبال کشف و ساختن دنیایی بهتر هستیم. هرکسی می‌تواند خلاق باشد، کافی است خود را آزاد ببیند، به دیگران و خودش کمک کند تا مسیر رشد را بیابد و از این نیرو برای بهبود زندگی خود و دیگران بهره بگیرد.

خلاقیت، قدرت انتخاب‌های هوشمندانه است؛ راهی که ما را از مشکلات به فرصت‌ها هدایت می‌کند. در آغوش گرفتن این نیروی خارق‌العاده، معنای زندگی را به اوج می‌رساند.

تنهایی، حالتی است که ما را به جستجوی پیوندهای عاطفی سوق می‌دهد. این جستجو گاهی آن‌چنان ناگهانی است که غیرمنتظره عاشق می‌شویم. عشق، پاسخی است به نیاز درونی ما برای احساس تعلق و امنیت، اما این پیوند تنها زمانی پایدار می‌ماند که بر پایه‌های درست و آگاهانه شکل گرفته باشد.

عشق و دنیای کیفی

عشق در حقیقت یک انتخاب است؛ انتخابی که ریشه در دنیای کیفی ما دارد. دنیای کیفی، تصویری ذهنی است که هر فرد از خواسته‌ها، باورها و ارزش‌هایش دارد. زمانی که کسی به این دنیا راه پیدا کند، عشق آغاز می‌شود. اما این ورود، مسئولیتی نیز به همراه دارد: حفاظت از این رابطه با احترام به تفاوت‌ها.

در یک رابطه عاشقانه، تا زمانی که بتوانید بدون ترس از انتقاد، سرزنش یا طرد شدن، بیم‌ها و امیدهایتان را با شریک زندگی‌تان در میان بگذارید، عشق زنده می‌ماند. اختلافات و چالش‌ها اجتناب‌ناپذیرند، اما کلید حل آن‌ها در گفت‌وگوی صادقانه و بر اساس اصول تئوری انتخاب نهفته است.

چگونه عاشق بمانیم؟

عاشق ماندن، عملی است که به تلاش مداوم نیاز دارد. این تلاش به معنای درک و پذیرش یکدیگر است. هنگامی که مشکلی پیش می‌آید، به جای انتقاد یا شکایت، از خود بپرسید:

  • آیا این رفتار یا حرف به ما کمک می‌کند که به یکدیگر نزدیک‌تر شویم؟

این سوال ساده، اما عمیق، می‌تواند شما را از دام غر زدن، شکایت و شکستن پیوند عاطفی نجات دهد. در زندگی مشترک، کلمات و رفتارها، نقش مهمی در تقویت یا تضعیف رابطه دارند. پس هر کلمه‌ای که می‌گویید و هر اقدامی که انجام می‌دهید، باید در راستای تقویت رابطه باشد.

خلاقیت: نجات‌دهنده عشق

عشق، همچون هر احساس دیگری، در معرض یکنواختی و فرسودگی است. خلاقیت، بهترین پادزهر برای این چالش است.

  • خلاقیت در رفتارها: راه‌های جدیدی برای نشان دادن محبت پیدا کنید. هدیه‌های کوچک، یادداشت‌های عاشقانه یا حتی یک پیام ساده می‌توانند تأثیر بزرگی داشته باشند.
  • خلاقیت در زمان: زمانی را برای تفریح، گفتگو و تجربه‌های جدید با شریک زندگی‌تان اختصاص دهید.
  • خلاقیت در حل مشکلات: به جای تکرار روش‌های قدیمی، از زاویه‌های جدید به مشکلات نگاه کنید.

دایره حل: تمرکز بر خود، نه دیگری

در دایره حل، تمرکز بر «من» است نه «تو». به جای اینکه بگویید: «تو این کار را بکن»، باید بگویید: «من این کار را می‌کنم». این تغییر ساده در نگرش، محیطی امن و مثبت برای رابطه ایجاد می‌کند. همیشه نکات مثبتی وجود دارند که می‌توانید بر آن‌ها تمرکز کنید. این تمرکز، انرژی لازم برای حل مشکلات را فراهم می‌کند.

عشق و تأثیر آن در زندگی زناشویی

عشق یک احساس نیست؛ بلکه مجموعه‌ای از انتخاب‌ها، رفتارها و تعهدات است. تأثیر عشق در زندگی زناشویی نه‌تنها به کیفیت رابطه بلکه به کیفیت کلی زندگی هر دو نفر بستگی دارد. هرگاه حس کردید رابطه‌تان نیاز به تغییر دارد، به جای انتظار از طرف مقابل، از خودتان شروع کنید.

عشق، سفر مداومی است که به ما یادآوری می‌کند چگونه بهتر باشیم، چگونه ببخشیم و چگونه رشد کنیم. با انتخاب آگاهانه، خلاقیت در رابطه و تمرکز بر عشق، می‌توانیم زندگی‌ای سرشار از شادمانی و آرامش بسازیم.

رابطه میان والدین و فرزندان چیزی فراتر از آموزش قوانین و کنترل رفتارهاست؛ این رابطه زیربنای اعتماد و احساس امنیت است. هنگامی که والدین تلاش می‌کنند با کنترل مستقیم فرزند خود مسیر زندگی او را تعیین کنند، در واقع تنها ابزار واقعی برای ایجاد تأثیر مثبت، یعنی رابطه، را به خطر می‌اندازند. نظریه انتخاب به ما یادآوری می‌کند که موثرترین زمان برای تأثیرگذاری بر فرزندان، زمانی است که از این نظریه برای پیشگیری و ایجاد ارتباط قوی استفاده شود.

خلاقیت، محور روابط سالم

در قلب هر رابطه قوی و پایداری، خلاقیت جریان دارد. خلاقیت به معنای یافتن روش‌های نوین برای نزدیک ماندن به فرزند و تقویت رابطه‌ای است که با گذر زمان نه تنها کم‌رنگ نشود، بلکه عمیق‌تر گردد. به عنوان والدین، هر اقدامی که باعث شود کودک به ما نزدیک‌تر شود، ارزشمند است و از هر موفقیت تحصیلی یا دستاورد مادی اهمیت بیشتری دارد. عشق خود را بی‌قید و شرط کنید؛ هیچ رفتار یا نتیجه‌ای نباید معیار این عشق باشد. از خود بپرسید: «آیا این تصمیم یا این کلام، ما را به هم نزدیک‌تر خواهد کرد یا دورتر؟»

بازسازی اعتماد

اعتماد، پایه و اساس هر رابطه خانوادگی موفق است. اگر کودک دیگر به والدین اعتماد نکند، والدین به افرادی در حاشیه دنیای کیفی او تبدیل می‌شوند. گرچه ممکن است کودک همچنان از حضور والدین لذت ببرد، اما رابطه‌ای واقعی و عمیق وجود نخواهد داشت. برای بازسازی اعتماد، والدین باید آماده باشند تا به حرف‌های فرزند خود گوش دهند، اشتباهات خود را بپذیرند و نشان دهند که تغییرات واقعی در رفتار و نگرش خود ایجاد می‌کنند. هیچ‌چیز به اندازه صمیمیت و گفتگوی صادقانه نمی‌تواند اعتماد از دست‌رفته را بازگرداند.

رهایی از گذشته

گاهی والدین و فرزندان درگیر اتفاقات گذشته می‌شوند و این مسئله مانع از پرداختن به مشکلات امروز می‌گردد. اما واقعیت این است که گذشته تنها زمانی بر حال تأثیر می‌گذارد که ما اجازه ورود آن را بدهیم. درمان و اصلاح روابط باید همواره رو به آینده باشد. گذشته قابل تغییر نیست، اما می‌توانیم از امروز شروع کنیم و آینده‌ای متفاوت بسازیم.

اجتناب از مقصر دانستن

پیدا کردن مقصر در شرایط چالش‌برانگیز، آسان‌تر از پذیرش مسئولیت و ایجاد تغییر است. اما این کار تنها باعث می‌شود فرد از پرداختن به مشکلات واقعی امروز فرار کند. مسئولیت‌پذیری در زمان حال، شجاعت می‌طلبد اما کلید ایجاد روابطی سالم‌تر و آینده‌ای روشن‌تر است.

پیام اصلی: ارتباط، عشق بی‌قید و شرط و اعتماد، سه رکن اصلی خانواده‌ای موفق هستند. با تمرکز بر این سه عنصر و کنار گذاشتن کنترل و مقصر دانستن، می‌توانیم خانواده‌ای بسازیم که هر عضو آن احساس ارزشمندی و امنیت کند.

دلیل عدم تلاش کافی دانش‌آموزان در مدرسه، مدیریت قهرآلود یا ریاستی است. اما دلیل موفقیت رهبران این است که به دلیل عدم استفاده از زور و تنبیه، به دانش‌آموزان می‌فهمانند که پیروی از آنها به نفعشان است. در نتیجه دانش‌آموزان بیشتر زحمت می‌کشند چون خود رهبران را دوست دارند نه مطالبی را که تدریس می‌کنند. با اینکه مجبورکردن دانش‌آموزان به یادگیری موفقیت آمیز نبوده اما چون فکر می‌کنیم کار درستی است، همچنان به این کار ادامه می‌دهیم.

تعلیم و تربیت، کسب دانش نیست بلکه استفاده از دانش است. آنچه ارزشمند است، استفاده از آموخته ها است و این همان چیزی است که مدارس به آن بی‌توجه‌اند. یادگیری هرچیزی مهیج می‌شود که بتوانیم آن را بهبود بخشیم. وقتی دانش‌آموزان می‌گویند فلان معلم خوب است، منظورشان این است که به آنها یاد داده که از دانش خود استفاده کنند و آن را بهبود بخشند.

محاسبه در برابر ریاضی: بدترین حالت آموزش: اگرچه محاسبه کردن مهارت مفیدی است و باید آن را یادبگیریم اما وقتی آنرا یادگرفتیم، تکرارش مشابه آنچه در مدارس انجام می شود، سودمند نیست. مهارت هایی مثل گوش دادن، حرف زدن و حل مسئله آموزش داده نمی شود.

حل مسئله غیرریاضی در برابر حل مسئله ریاضی: بهتر است بجای حفظ کردن کلماتی که هیچوقت بدردتان نمی‌خورد، طریقة استفاده از کلماتی که در زندگی کاربرد دارد را یاد بگیرید. اگر زور و اجبار در کار نبود، احتمالا تعداد دانش آموزان سخت کوش، دو یا سه برابر می شد.

توسل به زور یا تنبیه نتیجه عکس دارد. مغز ما برای حفظ کردن اطلاعات بی فایده ساخته نشده است!

اگر فقط یک راه باشد که کیفیت را تضمین نکند، آن راه استفاده از زور است. در مدارس مبتنی بر تئوری انتخاب، شادی موج می‌زند و همه در حال یادگیری هستند و خوشحال هستند. رقابت اجباری وجود ندارد ولی مشوق‌های زیادی فراروی دانش‌آموزان هست. دانش‌آموز می‌تواند خودش را با دیگران مقایسه کند ولی در این مقایسه عملکرد هیچ کس تأثیری بر عملکرد دیگری ندارد. آنها به هیچ وجه بازنده نمی‌شوند و به یکدیگر کمک می‌کنند. در نتیجه بچه ها بیشتر با خودشان رقابت دارند تا با دیگران. دانش‌آموزان با بازخوردهای متفکرانه معلمان همراه می‌شوند و به یادگیری بیشتر تشویق می‌شوند. در این مدرسه دانش آموزان مشغول تفکر، صحبت کردن، گوش دادن و حل مسئله هستند.

معلمان هم با دانش آموزان غذا، استراحت و معاشرت دارند.

همیشه برکنار هم بودن و لذت بردن از با هم بودن، تأکید می‌شود. تمیزکردن مدرسه، تعویض حوله ها و دستمال توالت هم بخشی از تحصیل دانش‌آموزان است. آنها می‌دانند هرچیزی چقدر هزینه دارد و حفظ کردن این مدرسه چقدر سخت است و بنابراین امکانات را هدر نمی‌دهند.

در مدرسه کیفی، دانش آموزان وقتی واحد درسی جدیدی می‌گیرند که قابلیت لازم را کسب کنند.

شیوه کتاب‌باز برای یادگیری بهتر است. امتحانات معمولا کوتاه هستند و تکرار می‌شوند. امتحانات می‌تواند تک سوالی باشد ولی جواب دادن به آن مستلزم تفکر و اثبات قابلیت است. مهارت‌های حرف زدن و گوش دادن بزرگترین فایده یادگیری است که مدارس فعلی تلاشی برای تدریس این دو مهارت نمی‌کنند.

مدرسه کیفی دانش‌آموزان را برای دنیای واقعی آماده می کند که در آن فقط برای کار خوب، پول داده می‌شود.

در دنیای واقعی نتیجه کار کیفی، پول بیشتر است و نتیجه کار بی‌کیفیت، بیکار شدن است.

مقدار یا سرعت تدریس مهم نیست، معیار میزان یادگیری دانش آموزان است.

باید به همه کارکنان و دانش آموزان استفاده از تئوری انتخاب در زندگی و تحصیل آموز داده شود. تمام دانش آموزان، هرسال یک کار کیفی (فراتر از حد قابلیت) انجام می دهند. این معیار باعث می شود دانش آموزان کوشا، برتری و ممتاز بودن خود را نشان دهند.

ویژگی مدارس و کلاس‌هایی با تئوری انتخاب

  • ویژگی اول : اجبار به حداقل می‌رسد

معلم‌ها به جای اینکه تلاش کنند تا با استفاده از تشویق‌ها و تنبیه‌ها یک رفتاری از دانش آموز دریافت کنند، می‌توانند روابط مثبتی با آن‌ها ایجاد کنند و آن‌ها را بدون اجبار اداره می‌کنند. اجبار هرگز کیفیت را القا نمی‌کند.

  • ویژگی دوم : روی کیفیت متمرکز شوید

معلمان انتظار دارند که دانش آموزان به مفاهیم تسلط داشته باشند و آن‌ها به گرفتن امتحان مجدد ترغیب می‌کنند. آن‌ها این کار را ادامه می‌دهند تا زمانی که دانش آموزان کیفیت و صلاحیت خود را نشان دهند. یادگیری می‌تواند عمیق باشد اگر از طریق توانایی استفاده از آنچه آموخته شده است، نشان داده شود.

  • ویژگی سوم : خود را ارزیابی کنید.

یکی از موارد مهم در تئوری انتخاب، ارزشیابی خود است. با دادن اطلاعات مفید، دانش آموزان عملکرد روتین خود را بررسی می‌کنند که باعث می‌شود مالکیت بیشتری در یادگیری خود کسب کنند. ترغیب دانش آموزان به ارزیابی خود، باعث افزایش مسئولیت آن‌ها می‌شود و همچنین به آن‌ها کمک می‌کند تا اهداف را دنبال کنند تا یک تصمیم گیرنده ماهر شوند.

نظریهٔ انتخاب در مدرسه همچنین می‌تواند به عنوان یک چارچوب تفسیری برای تحلیل رفتار و تصمیم‌گیری‌های دانش‌آموزان و همچنین تقویت مهارت‌های ارتباطی و تفهیم درک بهتری از نیازها و خواسته‌هایشان مورد استفاده قرار بگیرد. از طریق استفاده از اصول نظریه انتخاب گلاسر در محیط مدرسه، معلمان و مشاوران می‌توانند به دانش‌آموزان کمک کنند تا بهترین تصمیم‌ها را بگیرند، خودآگاهی و توانمندی‌های شخصی‌شان را تقویت کنند و با توجه به ارزش‌ها و اهداف خود، بهبود و تحقق بیشتری در زندگی خود تجربه کنند.

در محیط مدرسه، تئوری انتخاب گلاسر می‌تواند در ایجاد محیط‌های یادگیری تعاملی و پشتیبان‌دهنده مفید باشد. این رویکرد به دانش‌آموزان کمک می‌کند تا بهتر درک کنند که چگونه تصمیم‌گیری‌ها، انتخاب‌ها، و رفتارهایشان تحت تأثیر نیازها، خواسته‌ها، دنیای ادراکی و ارزش‌های شخصی‌شان قرار می‌گیرند و به وسیله بهبود فرآیند تصمیم‌گیری‌شان، به موفقیت‌های بهتری دست یابند.

تدریس مبتنی بر تئوری انتخاب گلاسر می‌تواند به معلمان کمک کند تا بهترین روش‌ها برای تربیت دانش‌آموزان و انتقال مهارت‌ها و دانش به آنها را انتخاب کنند.

مزایای روش‌تدریس مبتنی بر تئوری انتخاب

  • خودآگاهی معلمان

یکی از اصول اساسی تئوری انتخاب گلاسر، خودآگاهی است. معلمان می‌توانند با بررسی و درک خودشان به عنوان افرادی که نیازها، خواسته‌ها و ارزش‌های خود را دارند، بهترین راه‌های تدریس را برای دانش‌آموزان انتخاب کنند.

  • ارتباط و تعامل مثبت

تئوری انتخاب گلاسر تأکید دارد که ارتباط معلمان با دانش‌آموزان بسیار مهم است. معلمان می‌توانند از مهارت‌های ارتباطی مثل گوش دادن فعال، تشویق و پشتیبانی بهره‌برداری کنند تا دانش‌آموزان را به تحلیل نیازها و خواسته‌های شخصی‌شان تشویق کنند.

  • پرورش خودآگاهی دانش‌آموزان

معلمان می‌توانند به دانش‌آموزان کمک کنند تا خودشان را بیشتر بشناسند و نیازها و خواسته‌های خود را تعیین کنند. این مفهوم خودآگاهی به آنها کمک می‌کند تا تصمیمات بهتری بگیرند و به هدف‌های خود برسند.

  • توجه به تنوع

تئوری انتخاب گلاسر تأکید دارد که هر فرد دارای نیازها و خواسته‌های مختلفی است. معلمان می‌توانند از تدریس چندگانه و تنوع در روش‌های تدریس بهره‌برداری کنند تا به نیازها و خواسته‌های مختلف دانش‌آموزان پاسخ دهند.

  • تشویق به تصمیم‌گیری

معلمان می‌توانند دانش‌آموزان را تشویق کنند تا در تصمیم‌گیری‌ها و انتخاب‌هایشان بهتر تفکر کنند. این شامل توانایی تحلیل موقعیت‌ها، انتخاب گزینه‌ها و پیش‌بینی تأثیر تصمیمات می‌شود.

  • توجه به اهداف شخصی

معلمان می‌توانند به دانش‌آموزان کمک کنند تا اهداف شخصی خود را تعیین کنند و برای رسیدن به آنها تصمیماتی درست بگیرند. این شامل ارائه مسائل درسی و فعالیت‌هایی است که به دستیابی به اهداف شخصی کمک می‌کنند.

  • ارزیابی و بازخورد سازنده

معلمان می‌توانند با ارائه بازخورد سازنده به دانش‌آموزان در مورد تصمیمات و رفتارهایشان، آنها را به بهبود تصمیم‌گیری‌ها و عملکردهایشان ترغیب کنند.

روش‌های تدریس با قابلیت ترکیب با تئوری انتخاب

تئوری انتخاب گلاسر می‌تواند تاثیر بسزایی در انواع مختلف روش‌های تدریسی داشته باشد. در زیر چند روش تدریسی معرفی می‌شوند که با تئوری انتخاب قابل هم‌آمیزی هستند:

  • روش تدریس مبتنی بر مشارکت:

این روش به دانش‌آموزان اجازه می‌دهد در فرآیند یادگیری و تصمیم‌گیری شرکت کنند. دانش‌آموزان با تحلیل مسائل، تصمیم‌گیری‌ها و انتخاب‌ها خود، تجربه مستقیم از اصول تئوری انتخاب را کسب می‌کنند.

  • روش تدریس مشکل‌محور:

در این روش، معلمان مسائل و چالش‌های واقعی را به دانش‌آموزان ارائه می‌دهند. این مسائل می‌توانند باعث تحلیل تصمیم‌گیری‌ها، انتخاب‌ها و عواقب آنها شوند.

  • روش تدریس مبتنی بر تحلیل موقعیت‌ها:

معلمان می‌توانند دانش‌آموزان را ترغیب کنند که موقعیت‌ها و مسائل را تحلیل کنند و از اصول تئوری انتخاب برای انتخاب بهترین راه‌ها و تصمیمات استفاده کنند.

  • روش تدریس مبتنی بر پروژه:

دانش‌آموزان در این روش موظف به انجام پروژه‌های واقعی هستند که به آنها فرصت می‌دهد تصمیم‌گیری‌ها و انتخاب‌های خود را در موقعیت‌های واقعی آزمایش کنند.

  • روش تدریس مبتنی بر مدیریت زمان:

این روش به دانش‌آموزان کمک می‌کند تا مهارت‌های مدیریت زمان را تقویت کنند و در تصمیم‌گیری‌هایشان از اصول تئوری انتخاب استفاده کنند.

  • روش تدریس مبتنی بر مطالعه موردی:

این روش به دانش‌آموزان اجازه می‌دهد موارد و مطالعه‌های موردی مختلف را بررسی کنند و با تحلیل تصمیم‌گیری‌ها و انتخاب‌های اشخاص مختلف، اصول تئوری انتخاب را در عمل تجربه کنند.

این تنها چند نمونه از روش‌های تدریسی هستند که می‌توانند با تئوری انتخاب گلاسر ترکیب شوند. این روش‌ها به دانش‌آموزان کمک می‌کنند تا مهارت‌های تصمیم‌گیری‌شان را بهبود دهند و به تجربه‌های خود در تصمیم‌گیری‌ها و رفتارها ارتباط بیشتری برقرار کنند.

برای ایجاد محیط کاری باکیفیت، استفاده از راهبردهای مدیریتی مبتنی بر اجبار و ترس، نه‌تنها ناکارآمد است، بلکه مانعی برای دستیابی به بهره‌وری و ارتباطات سازنده در سازمان می‌شود. مدیریت ریاستی که بر پایه زور و تسلط استوار است، تنها باعث می‌شود کارکنان احساس بیگانگی کرده و فاصله بیشتری با مدیران خود پیدا کنند. در این نوع مدیریت، کارمندان ممکن است وظایف خود را به صورت مکانیکی انجام دهند، اما از نظر عاطفی و فکری ارتباطی با کار و سازمان برقرار نخواهند کرد.

در مقابل، مدیریت هدایتی به عنوان جایگزینی اثربخش و انسانی مطرح می‌شود. در این نوع مدیریت، اصل بر ایجاد ارتباطات مثبت، دلسوزانه و معنادار با کارکنان است. مدیران هدایتگر به جای استفاده از ابزارهای تنبیهی و دستوری، بر انگیزه‌بخشی، حمایت و تقویت روابط متقابل تأکید دارند. پیام اصلی در این سبک مدیریت این است که «من به تو اهمیت می‌دهم و دلسوز تو هستم.»

اصول و مزایای مدیریت هدایتی

  1. ایجاد اعتماد و ارتباطات قوی
    مدیران هدایتگر پیوسته این سؤال را از خود می‌پرسند: “آیا این اقدامی که انجام می‌دهم، مرا به کارکنانم نزدیک‌تر می‌کند یا از آنها دور می‌سازد؟” این سؤال کلیدی از اصول تئوری انتخاب نشأت گرفته و به مدیران کمک می‌کند که تصمیمات خود را بر اساس تقویت روابط انسانی بنا کنند. اعتمادسازی و ارتباط نزدیک، پایه‌های مدیریت هدایتی است که به رضایت و انگیزه کارکنان منجر می‌شود.

  2. کیفیت به‌عنوان هدف مشترک
    مدیران هدایتگر تلاش می‌کنند تا کارکنان، کار، و مشتریان را در دنیای کیفی خود جای دهند. این به معنای ایجاد تعهد درونی برای ارائه کار باکیفیت است. وقتی کارکنان احساس کنند که بخشی از یک هدف بزرگ‌تر هستند، تمایل بیشتری به انجام وظایف خود با نهایت دقت و کیفیت پیدا می‌کنند.

  3. کاهش هزینه‌ها و افزایش بهره‌وری
    مدیریت هدایتی نه‌تنها نتایج بهتری به همراه دارد، بلکه باعث صرفه‌جویی در هزینه‌ها نیز می‌شود. وقتی کارکنان با انگیزه درونی و تعهد به کار خود مشغول شوند، نیازی به نظارت مداوم یا مکانیزم‌های کنترلی سنگین نخواهد بود. این نوع مدیریت فضایی برای رشد و خلاقیت ایجاد می‌کند که نتیجه آن افزایش بهره‌وری و کاهش اتلاف منابع است.

  4. تقویت حس تعلق و مالکیت در کارکنان
    در مدیریت هدایتی، کارکنان به دلیل حس دلسوزی و اهمیت‌دادن مدیران، خود را بخشی از سازمان می‌دانند و نسبت به موفقیت آن احساس مسئولیت می‌کنند. این حس تعلق باعث می‌شود که افراد نه‌تنها برای انجام وظایف خود، بلکه برای بهبود و توسعه سازمان نیز تلاش کنند.

کاربردهای عملی تئوری انتخاب در محیط کار

  • ایجاد فضای احترام و شنیدن نظرات کارکنان:
    مدیران باید فضایی ایجاد کنند که در آن، کارکنان احساس کنند نظرات و ایده‌هایشان شنیده و ارزش‌گذاری می‌شود. این امر به افزایش مشارکت و حس ارزشمندی در کارکنان منجر می‌شود.

  • توجه به نیازهای روان‌شناختی کارکنان:
    تئوری انتخاب بیان می‌کند که انسان‌ها نیازهایی همچون عشق، احترام، آزادی و تفریح دارند. مدیران هدایتگر با شناسایی این نیازها و تأمین آنها، می‌توانند فضایی ایجاد کنند که کارکنان با انگیزه و خشنود به انجام وظایف خود بپردازند.

  • تشویق به یادگیری و توسعه:
    سازمان‌هایی که از مدیریت هدایتی استفاده می‌کنند، فضایی فراهم می‌آورند که در آن کارکنان بتوانند مهارت‌ها و دانش خود را ارتقا دهند. این به افزایش توانمندی کارکنان و بهبود نتایج سازمانی کمک می‌کند.

نتیجه‌گیری

مدیریت هدایتی بر پایه اصول انسانی و احترام به کرامت کارکنان استوار است. این سبک مدیریت نه‌تنها کیفیت کار را افزایش می‌دهد، بلکه روابط بین کارکنان و مدیران را نیز تقویت می‌کند و به ایجاد محیط کاری سالم و پرانرژی منجر می‌شود. برای دستیابی به نتایج بهتر، مدیران باید بر ایجاد حس دلسوزی، انگیزه و ارتباطات سازنده تمرکز کنند تا سازمانی باکیفیت و موفق داشته باشند.

تئوری انتخاب یکی از مفاهیم بنیادین در روابط انسانی است که اگرچه ممکن است دیگران در اطراف شما از آن پیروی نکنند، باز هم انتخاب آن به نفع شما خواهد بود. این نظریه نشان می‌دهد که هر فرد مسئول انتخاب‌های خود است و این انتخاب‌ها تأثیر مستقیمی بر روابطش با دیگران دارند. در یک اجتماع که به تئوری انتخاب پایبند است، افراد پیش از هر اقدامی از خود می‌پرسند که آیا این رفتار یا تصمیمی که می‌خواهند بگیرند، آنها را به دیگران نزدیک‌تر می‌کند یا برعکس، فاصله و جدایی بیشتری به دنبال خواهد داشت.

در دنیای امروز، جایی که بسیاری از مردم در حال مبارزه با مشکلات فردی و اجتماعی هستند، تئوری انتخاب به عنوان یک راه‌حل پایدار برای دستیابی به پیشرفت و خوشبختی مطرح می‌شود. هیچ نیرویی نمی‌تواند در مقابل پیشرفت انسان‌ها مقاومت کند. به همین دلیل، آنچه امروز به شدت به آن نیاز داریم، این است که دیگران را قانع کنیم که حرکت به سمت تئوری انتخاب، حرکت به سمت پیشرفت است.

بسیاری از هزینه‌هایی که در جامعه برای افراد آسیب‌دیده و افرادی که دچار مشکلات روحی و جسمی هستند صرف می‌شود، به دلیل عدم رعایت اصول تئوری انتخاب است. زمانی که افراد احساس می‌کنند که کنترل کمی بر زندگی‌شان دارند، مشکلات آنها پیچیده‌تر می‌شود. در مقابل، افرادی که تئوری انتخاب را می‌فهمند و آن را در زندگی روزمره خود به کار می‌برند، شانس بیشتری برای خوشبختی و تحقق زندگی بهتر دارند. این تئوری نه تنها تأثیر عمیقی بر تصمیمات شخصی و فردی می‌گذارد، بلکه می‌تواند کیفیت روابط اجتماعی را نیز به طور قابل توجهی بهبود بخشد.

در نهایت، تئوری انتخاب به ما می‌آموزد که به جای جلب توجه به مشکلات یا بحران‌های خارجی، بر انتخاب‌های خود تمرکز کنیم. این نگرش، زندگی فردی و اجتماعی ما را متحول می‌کند و به ما این امکان را می‌دهد که در مسیر پیشرفت و خوشبختی حرکت کنیم.

گلاسر در سیزدهمین فصل کتاب خود با عنوان بازتعریف آزادی شخصی شما (Redefining Your Personal Freedom)، نکات کلیدی نظریه انتخاب را در قالب ده اصل خلاصه می‌کند و در چند سطر، به توضیح هر یک از آن‌ها می‌پردازد:

 تنها کسی که ما می‌توانیم رفتارهایش را کنترل کنیم، خودمان هستیم. تنها چیزی که بین ما و دیگران رد و بدل می‌شود، اطلاعات است. این‌که با این اطلاعات چه کنیم، به انتخاب خودمان بستگی دارد.

 تمام مشکلات روانشناختی بلندمدت، از جنس «مشکلات در رابطه» هستند. مشکل رابطه‌ای، همواره بخشی از زندگی کنونی ما است. ما می‌توانیم از خیلی چیزها آزاد شویم. اما هرگز نمی‌توانیم بدون حداقل یک رابطه‌ی شخصی رضایت‌بخش، شادمانه زندگی کنیم.

 رویدادهای دردناک گذشته، در آن‌چه امروز هستیم نقش مهمی دارند؛ اما مرور دوباره‌ی آن‌ها، کمک چندانی به نیاز امروز ما (بهبودِ رابطه‌ی فعلی‌مان) نمی‌کند.

 ما پنج محرک اصلی ژنتیکی داریم: نیاز به زنده ماندن، نیاز به عشق و تعلق خاطر، نیاز به قدرت، نیاز به آزادی، نیاز به تفریح. ما برای تأمین این نیازها، باید یک یا چند تصویر را در دنیای کیفی خود بهبود دهیم. دنیای کیفی بخشی از دنیای ماست که از مهم‌ترین چیزهایی که می‌دانیم و می‌شناسیم تشکیل شده است.

 ما از لحظه‌ی تولد تا مرگ، مشغول «رفتار کردن» هستیم. رفتار کلی (Total Behavuir) از چهار بخش جدایی‌ناپذیر تشکیل شده است: عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی

 رفتارها همیشه باید در قالب فعل یا مصدر بیان شوند [و حتماً خودمان فاعل جمله‌ها باشیم]. به جای من افسرده شده‌ام یا دچار افسردگی هستم، بگوییم من انتخاب کرده‌ام افسرده باشم؛ من افسردگی می‌کنم؛ یا خودم را افسرده کرده‌ام.

ویلیام گلاسر، ده اصل مهم تئوری انتخاب را چنین عنوان می‌نماید، و معتقد است با رعایت این اصول می‌توان در ابتدا آزادی و اختیار شخصی را تعریف و سپس بازتعریف نمود.

  • اصل اول:

ما مالک هیچ‌کس نیستیم و نمی‌توانیم رفتارهای دیگران را کنترل کنیم. ما فقط می‌توانیم رفتارهای خودمان را کنترل کنیم.

  • اصل دوم:

تمام آنچه می‌توانیم از دیگران دریافت کنیم و به دیگران بدهیم اطلاعات است. این که با اطلاعات چگونه برخورد کنیم انتخاب خود ما یا دیگران است.

  • اصل سوم:

تمام مشکلات روان شناختی طولانی مدت، از مشکلات رابطه‌ای سرچشمه می‌گیرند. مشکلات رابطه‌ای تا حدودی علت مشکلات دیگری چون درد، خستگی، ضعف و برخی بیماری‌های مزمن، که معمولاً به آن‌ها بیماری‌های سیستم ایمنی گفته می‌شود، نیز هستند.

  • اصل چهارم:

مشکلات عاطفی، بخشی از زندگی حال حاضر ما هستند.

  • اصل پنجم:

قایع دردناکی که در گذشته بر ما رفته‌است، اگرچه بر آنچه امروز هستیم تأثیری شگرف داشته، ولی بازنگری و مرور این گذشته دردناک، بر آنچه امروز لازم است انجام دهیم، یعنی بهبود بخشیدن به رابطه مهم کنونیمان، اثر ناچیزی دارد و کمکی به ما نمی‌کند.

  • اصل ششم:

ما در ذهن خود تصویری ذهنی از دنیای بیرون داریم که می‌توان آن را دنیای کیفی نامید و ارضای نیازها یعنی واقعیت بخشیدن به این دنیای کیفی.

  • اصل هفتم:

می‌توانیم نیازهایمان را فقط از طریق تصویر یا تصاویری که در دنیای مطلوب خود داریم ارضا کنیم. در حقیقت تنها چیزی که وجود دارد رفتار ما است.

  • اصل هشتم:

تمام آنچه از تولد تا مرگ از ما سر می‌زند رفتار است. تمام رفتارهای ما یک رفتار کلی است که از چهار مؤلفه به هم پیوسته عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی تشکیل شده‌است.

  • اصل نهم:

رفتارها انتخاب می‌شوند اما از میان چهار المان عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی، ما فقط بر روی عمل و فکر کنترل داریم. برای مثال به جای استفاده از عبارت من افسرده هستم یا من افسرده شده‌ام، درست آن است که بگوییم: من افسردگی را انتخاب کرده‌ام یا من افسردگی می‌کنم.

  • اصل دهم:

تمام رفتارهای کلی، انتخاب هستند اما ما فقط بر مؤلفه‌های عمل و فکر به‌طور مستقیم و بر مؤلفه‌های احساس و فیزیولوژی به‌طور غیرمستقیم کنترل داریم، یعنی با انتخاب شیوه عمل و فکرمان و به واسطه آن‌ها احساسات و فیزیولوژی خود را نیز می‌توانیم کنترل کنیم.

در حیطه‌های مختلفی از جمله مطلوبیت اجتماعی نظریه‌ای به عنوان خودتنظیمی اجتماعی را برای اولین بار مشیریان فراحی و همکارانش (۱۳۹۳) منتشر کردند، خودتنظیمی اجتماعی به عنوان تنظیم کردن چگونگی ایجاد رابطه با اشخاص متعدد در جامعه و باتوجه به اینکه ما مسئول انتخاب خود هستیم و باید به نیازهای خود و دیگران توجه داشته باشیم، تعریف می‌شود. همچنین مشیریان فراحی (۱۳۹۳) در مورد اخلاق باتوجه به تئوری انتخاب گلاسر بحث می‌کند، اخلاق یعنی ارضای نیاز خود بدون آن که به خود ضرری برسد و جلوی ارضای نیاز دیگری را نگیرد. پس تربیت اخلاقی یعنی استفاده از روش‌هایی که به فراگیر مسئولیت پذیری و نیازهای ۵ گانه گلاسر آموخته شود و برای وی نهادینه شود بر اساس روش‌های تدریسی که در این راستا طراحی شده باشد، همان‌طور که گلاسر می‌گوید باید در یادگیری به روابط توجه کرد یعنی رابطه معلم و شاگرد (گلاسر، ترجمه صاحبی، ۱۳۹۱)، یعنی در تدریسی که قرار است انجام شود باید یک رابطه درست شکل گرفته باشد تا کودک مفاهیم مورد نظر را به خوبی یاد بگیرد. کودکی که نیازهای خود را می‌شناسد و وقتی که می‌داند من انتخابگر هستم و من مسئول انتخابم هستم، دست به انتخابی می‌زند که هدف آن ارضای یکی از نیازها می‌باشد و به ارضای نیاز شخصی دیگر آسیب نمی‌رساند.

نتیجه‌گیری و جمع‌بندی از کتاب تئوری انتخاب

در خلاصه‌ای درباره نظریه انتخاب گلاسر، می‌توان به اهمیت و کاربردهای گسترده این رویکرد در زمینه‌های مختلف اشاره کرد. این نظریه که بر پایه مفاهیمی همچون تمرکز بر واقعیت‌های کنونی، تحمل اضطراب، تمرکز بر ارزش‌ها و اهداف، تمرین حضور ذهنی، پذیرش تفاوت‌ها و تمرکز بر تجربه‌های مستقیم ایجاد شده است، به ما ابزارهایی قدرتمند ارائه می‌دهد تا در تصمیم‌گیری‌ها، ارتباطات، و تعاملات روزمره‌مان بهتر عمل کنیم.

این نظریه در محیط‌های مختلف از جمله روان‌درمانی، مشاوره، آموزش و تربیت، روان‌شناسی سازمانی و غیره به کار گرفته می‌شود. از طریق توجه به ویژگی‌های مثبت انسان و قدرت تصمیم‌گیری‌هایش، این نظریه ما را به سوی ارتقاء خودآگاهی، تحقق اهداف، ایجاد روابط بهتر و بهبود کیفیت زندگی هدایت می‌کند.

به این ترتیب، نظریه انتخاب گلاسر تاکید می‌کند که ما مسئولان تصمیم‌گیری‌های خود و سازندگان دنیای اطرافمان هستیم. با پذیرش این واقعیت‌ها و بهره‌برداری از اصول و مفاهیم این نظریه، می‌توانیم در جهت بهبود روحی و روانی‌مان حرکت کنیم و به تجربه‌های معنوی‌تری از زندگی دست یابیم.

نظرات

سوالات و نظراتتون رو با ما به اشتراک بذارید

برای ارسال نظر لطفا ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.